من بی می ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید:
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
حکیم عمر خیام
من بی می ناب زیستن نتوانم!
بی باده کشید بار تن نتوانم!
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید:
یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
حکیم عمر خیام
آن قصر که جمشید درو جام گرفت!
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت!
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
خیام
مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس!
در پیش گرفته کله ی کیکاوس!
با کله همی می گفت: افسوس افسوس!
کو بانگ جرس ها و کجا ناله ی کوس!
رباعی از خیام نیشابوری
هنگام سپیده دم خروس سحری!
دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه ی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!
حکیم عمر خیام
خیام اگر باده پرستی خوش باش!
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش!
چون عاقبت کار جهان نیستی است!
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!
در کارگه کوزه گران رفتم دوش!
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش!
هر یک به زبان حال با من می گفت:
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش!