s شعرهای کوتاه :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۲۰ مطلب با موضوع «شعر :: شعرهای کوتاه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چه لذتی دارد؟

پرواز چه لذتی دارد؟

وقتی

زنبور کارگری باشی

که نتوانی

عاشق ملکه بشوی

جلیل صفربیگی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

قویی لب یک برکه به خود می نگریست!

قویی در آب، آب در قو می زیست!

این برکه همان است که روزی آن را

با خاطر یار رفته با باد گریست!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

برف :         
زردها بی خود قرمز نشده اند          
قرمزی رنگ نینداخته است          

بیهوده بر دیوار.

         
صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو اما          
وازانا پیدا نیست          
گرته ی روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب          
بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار.  

       
وازانا پیدا نیست          
من دلم سخت گرفته است از این          
میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک          
که به جان هم نشناخته انداخته است:          
چند تن خواب آلود          
چند تن نا هموار          
چند تن نا هشیار.          
(نیما یوشیج)

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر، زبان خاصی است که در آن عواطف، تفکرات و تجارب انسانی به گونه‌ای عمیق و زیبا به تصویر کشیده می‌شود. یکی از شاعران بزرگ معاصر ایران که توانسته است این زبان را به بهترین شکل ممکن به کار گیرد، مهدی اخوان ثالث است. در میان آثار متعدد او، شعری با عنوان "جویبار لحظه‌ها" جایگاهی ویژه دارد. این شعر که از لحاظ ساختار و معنا بسیار پیچیده و عمیق است، به بررسی مفاهیمی چون زندگی، مرگ، احساسات درونی و تضادهای انسانی پرداخته و نمایشی از تنش‌های ذهنی انسان‌ها در مواجهه با حقیقت‌های پیچیده‌ی زندگی است.

از تهی سرشار،

جویبار لحظه ها جاریست.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را می شناسم من.

زندگی را دوست می دارم؛

مرگ را دشمن.

وای، امّا با که باید گفتن این؟  من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن!

شعری از مهدی اخوان ثالث

تفسیر این شعر:

این شعر از مهدی اخوان ثالث تصویری عمیق از تنش‌های درونی انسان‌ها و پیچیدگی‌های زندگی و مرگ را به تصویر می‌کشد. در ابتدای شعر، اخوان از "تهی سرشار" صحبت می‌کند که به نوعی نمایانگر یک خلاء درونی است که در آن زمان به مثابه جویباری از لحظه‌ها جاری می‌شود.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

لحظه دیدار نزدیک است

*
باز من دیوانه ام، مستم

*
باز می لرزد، دلم، دستم

*
باز گویی در جهان دیگری هستم

*
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!

*
های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست!

*
آبرویم را نریزی، دل!

*
ای نخورده مست!

*
لحظه دیدار نزدیک است!

اشعار مهدی اخوان ثالث

نقد شعر زیبای قاصدک: شعر “لحظه دیدار نزدیک است” از مهدی اخوان ثالث، با استفاده از زبان احساسی و تصاویری زنده، حس انتظار و هیجان را به خوبی منتقل می‌کند.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

از غیر تو بی نیاز کردند مرا

با عشق تو هم تراز کردند مرا

تا فاش شود فقط تو در قلب منی

جراحی قلب باز کردند مرا ...!

سعید بیابانکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گفت استاد احولی را کاندر آ

زو برون آر از وثاق آن شیشه را


گفت احول زان دو شیشه من کدام

پیش تو آرم بکن شرح تمام


گفت استاد آن دو شیشه نیست رو

احولی بگذار و افزون‌بین مشو


گفت ای استا مرا طعنه مزن

گفت استا زان دو یک را در شکن


چون یک بشکست هر دو شد ز چشم

مرد احول گردد از میلان و خشم


شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را دیگر نبود


خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مبدل کند


چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد


چون دهد قاضی به دل رشوت قرار

کی شناسد ظالم از مظلوم زار
 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

روستایی گاو در آخر ببست

 شیر گاوش خورد و بر جایش نشست


روستایی شد در آخر سوی گاو

گاو را می‌جست شب آن کنج‌کاو


دست می‌مالید بر اعضای شیر

پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر


گفت شیر از روشنی افزون شدی

زهره‌اش بدریدی و دل خون شدی


این چنین گستاخ زان می‌خاردم

کو درین شب گاو می‌پنداردم
 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

این شعر درمورد افرادی است که کار بد و ناپسند بخصوص تجاوز به حریم و اموال دیگران می کنند و می خواهند با اعتقاد به جبر کار خود را توجیه کنند و بگویند که هر کاری که بنده می کند در اصل خدا می کند و نباید کارهای زشتی مثل دزدی و تجاوز به اموال مردم مواخذه شود. مولانا با این داستان این نوع اعتقاد را باطل می کند.

آن یکی می‌رفت بالای درخت

می‌فشاند آن میوه را دزدانه سخت!


صاحب باغ آمد و گفت: ای دنی!

از خدا شرمیت کو چه می‌کنی؟


گفت: از باغ خدا بندهٔ خدا

گر خورد خرما که حق کردش عطا!


عامیانه چه ملامت می‌کنی؟

بخل بر خوان خداوند غنی!؟


گفت: ای ایبک بیاور آن رسن!

 تا بگویم من جواب بوالحسن.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود


از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی


دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بسود


آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد


آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید


آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود


آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست


همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید


از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف


در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی
 

  • بهرام بهرامی حصاری