s شعرهای کوتاه :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۲۰ مطلب با موضوع «شعر :: شعرهای کوتاه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

خشک گوید باغبان را کای فتی!

مر مرا چه می‌بری سر بی خطا؟


باغبان گوید خمش ای زشت‌خو!

 بس نباشد خشکی تو جرم تو؟


خشک گوید راستم من کژ نیم!

تو چرا بی‌جرم می‌بری پیم؟


باغبان گوید اگر مسعوده ای!

کاشکی کژ بوده ای تر بوده ای!
 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره ی من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آیینه چون شکست
قابی سیاه و خالی
از او به جای ماند
با یاد دل که آینه ای بود
در خود گریستم
بی آینه چگونه درین قاب زیستم

فریدون مشیری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم


دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم


نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم

محمد علی بهمنی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

یک چشم من اندر غم دلدار گریست!

چشم دگرم حسود بود و نگریست!

چون روز وصال آمد آن را بستم؛

گفتم: نگریستی! نباید نگریست!

رباعی از مولانا

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس!

در پیش گرفته کله ی کیکاوس!

با کله همی می گفت: افسوس افسوس!

کو بانگ جرس ها و کجا ناله ی کوس!

رباعی از خیام نیشابوری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هنگام سپیده دم خروس سحری!

دانی که چرا همی کند نوحه گری؟

یعنی که نمودند در آیینه ی صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!

حکیم عمر خیام

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خیام اگر باده پرستی خوش باش!

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش!

چون عاقبت کار جهان نیستی است!

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

در کارگه کوزه گران رفتم دوش! 

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش!

هر یک به زبان حال با من می گفت:

کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش! 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کوه‌ها
کوه‌ها با هم‌اند و تنهایند
همچو ما، باهمانِ تنهایان.

۱۳۳۹

شعری از احمد شاملو، از کتاب مجموعه شعر لحظه ها و همیشه.

  • بهرام بهرامی حصاری