s شعر در قالب قطعه :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۷ مطلب با موضوع «شعر :: شعر در قالب قطعه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شعر شمارهٔ ۲ از رودکی، شاعر بزرگ ایرانی، به زیبایی احساسات عمیق انسانی و درد فراق را به تصویر می‌کشد. در این شعر، شاعر با ناله‌ای از هجران دوست، به توصیف سوز دل و آتش عشق می‌پردازد و از قضا و سرنوشت می‌خواهد که در برابر این عشق مقاومت نکند. او با استفاده از تصاویر زیبا و شاعرانه، همچون پروانه‌ای که به دور شمع می‌چرخد، نشان می‌دهد که چگونه عشق و زیبایی معشوق، او را به آتش می‌کشد. همچنین، رودکی به ناپایداری دنیا و سرنوشت انسان‌ها اشاره می‌کند و یادآور می‌شود که زندگی و مرگ در چرخه‌ای دائمی در حال تغییرند. او با نگاهی فلسفی به زندگی، نشان می‌دهد که حتی با وجود فراق و جدایی، عشق و یاد معشوق همواره در دل انسان باقی می‌ماند. این شعر نه تنها بیانگر احساسات عمیق شاعر است، بلکه به ما یادآوری می‌کند که زیبایی و عشق، حتی در سخت‌ترین شرایط، می‌تواند در دل انسان شعله‌ور بماند.

شمارهٔ ۲
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هزارا
قضا، گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی می‌بسوزد
چو من پروانه بر گردت هزارا
نگنجم در لحد، گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوکوارا
جهان این است و چونین بود تا بود
و همچونین بود اینند بارا
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا
توشان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مر ایشان را زغارا
از آن جان تو لختی خون فسرده
سپرده زیر پای اندر سپارا

رودکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر شمارهٔ ۱ از رودکی، شاعر نامدار ایرانی، به بررسی عمیق و فلسفی مفهوم دوستی و عشق در زندگی انسان می‌پردازد. در این شعر، شاعر با بیان احساسات خود نسبت به دوستی و جدایی، به وضوح نشان می‌دهد که چگونه عشق و ارتباطات انسانی می‌توانند حتی در آستانهٔ مرگ نیز معنا و اهمیت خود را حفظ کنند. او با نگاهی عمیق به مسألهٔ مرگ و فقدان، به این نکته اشاره می‌کند که آثار و یادگارهای عشق و دوستی، فراتر از زمان و مکان، در دل انسان‌ها باقی می‌ماند. با استفاده از تصاویری شاعرانه و زبانی پرمغز، رودکی به ما یادآوری می‌کند که دوستی و عشق نه تنها در زندگی، بلکه در مرگ نیز می‌تواند ادامه یابد و در یادها و آثار انسان‌ها جاودانه بماند. این شعر، به عنوان یک اثر ادبی غنی، ما را به تفکر دربارهٔ ارزش‌های انسانی و معنای واقعی دوستی و عشق در زندگی دعوت می‌کند.

شمارهٔ ۱
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هر که را مرد، همی باید مرده شمرا

رودکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست!

گفت: مستی، از آن سبب افتان و خیزان می‌روی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست!

گفت: می‌باید تو را تا خانه‌ی قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست!

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست؟

گفت: تا داروغه را گویم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست!

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست!

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست!

گفت: آگه نیستی کز سر افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست!

گفت: می بسیار خورده‌ای، زان چنین بی‌خود شدی

گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست!

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!

پروین اعتصامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نیکی دل:

ای دل اول قدم نیکدلان

با بد و نیک جهان ساختن است 

صفت پیشروان ره عقل

آز را پشت سر انداختن است 

ای که با چرخ همی بازی نرد

بردن اینجا همه را باختن است 

اهرمن را به هوس دست مبوس

کاندر اندیشه تیغ آختن است

عجب از گمشدگان نیست عجب

دیو را دیدن و نشناختن است 

تو زبون تن خاکی و چو باد

توسن عمر تو در تاختن است 

دل ویرانه عمارت کردن

خوشتر از کاخ برافراختن است

پروین اعتصامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره ی من

بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن آموخت

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر

لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد

 

در مرض موت با اجازه دستور

خادم او جوجه ها به محضر او برد

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر و بر را
 
گفتا که: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار
باید بگزینی تو یکی زین سه خطر را
 
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهر خود سینه و سر را
 
  • بهرام بهرامی حصاری