محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست!
✔
گفت: مستی، از آن سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست!
✔
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست!
✔
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست؟
✔
گفت: تا داروغه را گویم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست!
✔
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست!
✔
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست!
✔
گفت: آگه نیستی کز سر افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست!
✔
گفت: می بسیار خوردهای، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست!
✔
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!
پروین اعتصامی
- ۰۳/۰۵/۱۴