غزل شمارهٔ ۴۸۷
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی!
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی!
✔♥️✔
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی!
✔♥️✔
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی!
✔♥️✔
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی!
✔♥️✔
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی!
✔♥️✔
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی!
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی!
✔♥️✔
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی!
✔♥️✔
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی!