s شعر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۰۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۴۸۷          
       ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی!          
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی!

♥️  
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق          
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی!

♥️  
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی          
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی!
 

♥️
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد          
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی!
 

♥️
   گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد          
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی!

♥️ 
   یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر          
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی!

 
از پای تا سرت همه نور خدا شود          
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی!  

♥️
وجه خدا اگر شودت منظر نظر          
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی!

♥️ 
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود          
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی!  

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزل (Ghazal) یکی از مهم‌ترین و زیباترین اشکال شعر فارسی (Persian Poetry) است که به خاطر ساختار خاص و موضوعات عاطفی‌اش شناخته می‌شود. این قالب شعری به ویژه در ادبیات فارسی و عربی محبوبیت زیادی دارد و به طور سنتی به بیان عشق (Love)، جدایی (Separation)، و احساسات عمیق انسانی (Deep Human Emotions) می‌پردازد.

1. تعریف غزل (Definition of Ghazal)

غزل به مجموعه‌ای از اشعار (Poems) کوتاه و مستقل گفته می‌شود که معمولاً در قالب یک یا چند بیت (Couplets) نوشته می‌شود. هر بیت می‌تواند به تنهایی معنا و مفهوم خاصی داشته باشد، اما در عین حال به یک موضوع کلی (Central Theme) مرتبط است. غزل معمولاً به قافیه (Rhyme) و وزن (Meter) خاصی پایبند است.

2. ساختار غزل (Structure of Ghazal)

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شعر (Poetry) یکی از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین اشکال ادبی (Literary Forms) است که به وسیله آن انسان‌ها احساسات (Emotions)، افکار (Thoughts) و تجربیات (Experiences) خود را به صورت هنری و زیبا بیان می‌کنند. این نوع ادبی معمولاً با استفاده از زبان (Language) خاص و تکنیک‌های بیانی (Expressive Techniques) مانند قافیه (Rhyme)، وزن (Meter) و تصویرسازی (Imagery) شکل می‌گیرد.

1. تعریف شعر (Definition of Poetry)

شعر به طور کلی به معنای استفاده از زبان به گونه‌ای است که احساسات و تصورات را به صورت فشرده و مؤثر منتقل کند. شاعران (Poets) با استفاده از واژگان (Words) و ساختارهای خاص، به خلق تصاویری ذهنی (Mental Images) می‌پردازند که می‌تواند احساسات عمیق و معانی پیچیده‌ای را به خواننده منتقل کند.

2. عناصر شعر (Elements of Poetry)

شعر شامل چندین عنصر کلیدی است که به ایجاد اثر هنری کمک می‌کند:

  • قافیه (Rhyme): تکرار صداها در انتهای خطوط شعر که به ایجاد هماهنگی (Harmony) کمک می‌کند.
  • وزن (Meter): الگوی منظم ضرب‌ها (Beats) در شعر که به ریتم (Rhythm) آن شکل می‌دهد.
  • تصویرسازی (Imagery): استفاده از توصیف‌های حسی (Sensory Descriptions) برای ایجاد تصاویری زنده در ذهن خواننده.
  • تکرار (Repetition): استفاده مکرر از کلمات یا عبارات برای تأکید بر یک ایده یا احساس خاص.
  • استعاره (Metaphor) و تشبیه (Simile): ابزارهای بیانی که به شاعران کمک می‌کنند تا معانی عمیق‌تری را به خواننده منتقل کنند.

3. انواع شعر (Types of Poetry)

شعر به انواع مختلفی تقسیم می‌شود که هر کدام ویژگی‌های خاص خود را دارند:

  • غزل (Ghazal): شعری عاشقانه و عاطفی که معمولاً شامل قافیه و وزن خاصی است.
  • قصیده (Qasida): شعری بلند که معمولاً به مدح (Praise) یا نکوهش (Criticism) شخصی خاص می‌پردازد.
  • هایکو (Haiku): شعری ژاپنی با 17 سیلاب که معمولاً به طبیعت و احساسات انسانی می‌پردازد.
  • شعر آزاد (Free Verse): شعری که از قوانین قافیه و وزن پیروی نمی‌کند و به شاعر آزادی کامل در بیان می‌دهد.

4. نقش شعر در جامعه (Role of Poetry in Society)

شعر نه تنها ابزاری برای بیان احساسات و افکار است، بلکه می‌تواند به عنوان وسیله‌ای برای انتقال فرهنگ (Culture)، تاریخ (History) و هویت (Identity) یک جامعه عمل کند. شاعران با آثار خود می‌توانند به نقد اجتماعی (Social Critique) بپردازند و به تغییرات اجتماعی (Social Changes) دامن بزنند.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گفت : بنشین و فقط راضی باش!

گفتم: نه!

می دوم!

تا به احساس رضایت برسم!

گفت: یک پنجره باش!

و به خوشبختی یک کاج بیاور ایمان!

گفتم: آن کاج منم!

گفت : پس حسرت پرواز کبوترها را 

یاد سنجاب ایگوت آور!

و نشانش دادم

ابر ایگویم را!

(بهرام بهرامی)

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شوره زار انتظار!

بر نمی خیزد از اینجا قهرمان!

با دو بال لک لک شعرم از اینجا می روم!

گور دسته جمعی یکجا نشینی پشت سر!

سرزمین قهرمان ها در مسیر پیش رو!

قهرمان : سنجاقکی که تا کنار چشمه رفت!

قهرمان: پروانه ای که روی یک زنبق نشست!

چشمه ی من کو؟

زنبق من کو؟

من نمی ترسم از این گرما فقط

بی قراری می کنم!

تا به جشن برف و کوهستان بپیوندم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پشت کوهستان ها

من به دنبال خودم می گردم!

کاش می شد که چنان باشم 

که لب چشمه ی آب

می توانستم که خودم را بخورم!

کاش هر جا که نگاهم می رفت

خودم را می دید!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

باید عقابی شد!

که جنگل دست روباه است!

باید عقابی شد و مانند پریدن ها

فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!

باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!

کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!

پروانه می گوید:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نمی بینی درختی را 

که اکسیژن طلب دارد؟

تظاهر می کند انگور و 

کربن می دهد میوه؟

و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا

درستی، زشت باشد! من!

همیشه دیو خواهم ماند!»

در اینجا رستگاری ها

شبیه قارچ می رویند!

و فرق خویش را با دشت

یک دانه نمی بیند!

در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است

و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار

و گندمکارها از قارچ های رستگاری 

شعر می گویند!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

بار سَنگین، ماه پنهان، اسب لاغَر نابَلَد

رَه خطا بودُ و علامت گُنگُ و رهبر نابَلَد

 

ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود

نیل تَر بود و عصا خشکُ و پیَمبَر نابَلَد

 

مُشت هامان را گِره کردیم اما اِی دریغ

مُشتی از ما سُست پِیمان مُشتِ دیگر نابَلد!

 

گاه غافل سَر بریدیم از برادرهای خویش

دید اندک بودُ و شب تاریکُ و خَنجر نابَلَد

 

نامه ها بَستیم بر پاشان دریغ از یک جواب

بازُ و شاهین تیز چنگال کبوتر نابَلَد

 

کِشتی ما واژگون شُد تا نخستین موج دید

ناخدایِ ما دروغین بود و لَنگر نابَلَد

 حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ما را دل از نسیم سحر وا نمی شود

این غنچه‏ ى فسرده، شکوفا نمی شود

دیرى است تا به سوک تو خون میرود ز چشم‏

این چشمه، جز به یاد تو جوشا نمی شود

سنگینى فراق تو پشت مرا شکست‏

این داغ سینه‏ سوز مداوا نمی شود

در آسمان خاطرم اى مهر صبح‏ خیز

سالى است ماه روى تو پیدا نمی شود

گفتند تا که فکر تو از سر بدر کنم‏

میخواهم اینچنین کنم، اما  نمی شود

چشمى، بسان دیده‏ ى شب زنده‏ دار من‏

از موج اشک، غیرت دریا نمی شود

آتش بگیر، تا که بدانى چه میکشم‏

احساس سوختن به تماشا نمی شود

گویند: روزگار، فراموشى آورد

هرگز غم تو از سر ما وا نمی شود

عباس خیر آبادی

  • بهرام بهرامی حصاری