s داستان :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۰۶ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک افسانه وجود دارد که در قرن 11 میلادی، یک چوپان به نام کالدی (در بعضی منابع اتیوپیایی)، برای اولین بار اثر بخشی این دانه محبوب را کشف کرد. او متوجه شد که زمانی که بزهای گله را به چراگاه می‌برد و آنها از یک گیاه خوراکی مشابه به قهوه‌ای تغذیه می‌کنند، بسیار پرانرژی می‌شوند و شب‌ها نمی‌خوابند.

این اتفاق را با یک راهب بزرگ در صومعه‌ی محله به اشتراک گذاشت که همچنین متوجه شد با نوشیدن قهوه، می‌تواند ساعات طولانی را بیدار بماند.

راهب بزرگ این کشف را با دیگر راهبان به اشتراک گذاشت و خاصیت انرژی‌زا این دانه به سرعت در میان عموم پخش شد. راهبان محلی آنها را خشک کردند و

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

در ابتدای سفر اول مظفرالدین شاه به اروپا در سال 1279 شمسی، او به کشور بلژیک سفر کرد و با اتومبیل آشنا شد. این دستگاه برای شاه خیلی جذاب بود، اما از سوی دیگر، تصمیم خرید آن را به خزانه خود مشاهده نمی‌کرد. سرانجام با کمک یک کُنتِس بلژیکی به نام کورمن، او به گردش با اتومبیل رفت، در حالی که نمی‌توانست جذابیت‌های این زن را نادیده بگیرد. در نهایت، مظفرالدین شاه متقاعد شد که هر طور شده یک اتومبیل را به ایران بیاورد.

مکالمه بین شاه و مدیر کمپانی رنو در مورد خرید این خودروها به شکل زیر بود:

شاه در ابتدا می‌پرسد:

دو دستگاه اتومبیل را با ما چند حساب می‌کنید؟

پس از تعظیم و عرض ادب، مدیر کمپانی به پادشاه ایران می‌گوید:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

داستان دخترک کبریت‌فروش: فقر، امید و عشق

دخترک کبریت‌فروش (The Little Match Girl) یکی از داستان‌های غم‌انگیز و تأثیرگذار هانس کریستیان آندرسن است که به بررسی موضوعاتی چون فقر، تنهایی و امید می‌پردازد. این داستان به زیبایی احساسات انسانی و واقعیت‌های تلخ زندگی را به تصویر می‌کشد و خواننده را به تفکر دربارهٔ شرایط اجتماعی و انسانی دعوت می‌کند.

خلاصه داستان

در شب سال نو، دختری کوچک و فقیر با لباس‌های ژنده و کهنه در خیابان‌ها قدم می‌زند و سعی دارد کبریت‌هایی که در دست دارد را به فروش برساند. او در سرمای شدید زمستان به خود می‌پیچد و با چشمانی امیدوار به مردمی که برای خرید سال نو به خیابان آمده‌اند نگاه می‌کند. اما هیچ‌کس به او توجهی نمی‌کند و او در میان جمعیت احساس تنهایی می‌کند.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

داستان پری دریایی کوچولو: عشق، فداکاری و رستگاری

پری دریایی کوچولو (The Little Mermaid) یکی از داستان‌های معروف هانس کریستیان آندرسن است که به زیبایی و عمق احساسات انسانی می‌پردازد. این داستان در دنیای زیر آب و در قلمرو پادشاه دریاها آغاز می‌شود، جایی که دختر کوچک و زیبای پادشاه، به عنوان یک پری دریایی، زندگی می‌کند. در ادامه، خلاصه‌ای از این داستان زیبا و آموزنده را ارائه می‌دهیم.

آغاز داستان

در عمق اقیانوس، جایی که رنگ آب به آبی شبق و شفافیت الماس می‌ماند، پادشاه دریاها و دخترانش زندگی می‌کنند. دختر کوچک و زیبای پادشاه دریاها از ۱۵ سالگی اجازه دارد تا بر روی صخره‌ای بنشیند و دنیای انسان‌ها را تماشا کند. او با اشتیاق و کنجکاوی به زندگی انسان‌ها نگاه می‌کند و آرزو دارد که روزی به دنیای آن‌ها وارد شود.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

داستان “جوجه‌اردک زشت”: سفر به سوی خودشناسی و پذیرش

جوجه‌اردک زشت (The Ugly Duckling) یکی از داستان‌های کلاسیک هانس کریستیان آندرسن است که به زیبایی به موضوعاتی چون خودشناسی، پذیرش و زیبایی درونی می‌پردازد. این داستان با روایت سفر یک جوجه‌اردک از زشتی و تنهایی به زیبایی و پذیرش در جامعه، پیام‌های عمیق انسانی را منتقل می‌کند.

خلاصه داستان

داستان با بیرون آمدن تخم‌های اردک مادر آغاز می‌شود. در میان جوجه‌ها، یک جوجه‌اردک به وضوح از سایرین متفاوت است. او بزرگ‌تر و زشت‌تر از بقیه جوجه‌ها به نظر می‌رسد و به همین دلیل به شدت مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد. سایر حیوانات به او طعنه می‌زنند و او را به عنوان موجودی زشت و بی‌فایده می‌شناسند. این آزار و اذیت‌ها باعث می‌شود که جوجه‌اردک احساس تنهایی و ناامیدی کند.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گرگ و روباهی دوست بودند. روباه با زیرکی و هوش خود شکارها را پیدا می‌کرد و گرگ با قدرت و چنگال تیزش آنها را شکار می‌نمود. اما یک بار روزگار بدی به آن‌ها روی آورد و به مدت چند روز شکاری نیافتند. برای جستجوی بهتر، تصمیم گرفتند هر کدام به سوی جداگانه‌ای بروند و اگر چیزی پیدا کردند به دیگری خبر دهند.

گرگ به طور اتفاقی لانه‌ای از مرغ پیدا کرد و با شتاب خود به روباه خبر داد که شکار یافته است. روباه خوشحال شد و پرسید: "چه پیدا کرده‌ای که اینقدر خوشحال شدی؟ جایش کجاست؟" گرگ جواب داد: "دنبالم بیا تا نشانت بدهم." آنها به سمت خانه‌ای رفتند که حیاط بزرگی داشت و مرغدانی در گوشه‌ای از آن قرار داشت.

گرگ ایستاد و به روباه گفت: "این هم شکار من است، برو داخل و ببین چه کاری می‌کنی." روباه که بسیار گرسنه بود، با شتاب به درون حیاط رفت و خود را به مرغدانی نزدیک کرد. او در گوشه‌ای پنهان شد تا فرصت مناسبی پیدا کند تا به یکی از مرغ‌ها حمله کند و بگریزد.

  • بهرام بهرامی حصاری