چند سالیست که تکلیف دلم روشن نیست!
جا به اندازه تنهایی من در من نیست!
✿✿
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست!
✿✿
چند سالیست که تکلیف دلم روشن نیست!
جا به اندازه تنهایی من در من نیست!
✿✿
چشم میدوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست!
✿✿
و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
*
اگر که پنجره را سمت عشق می بستند
بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
*
گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند!
روی نقشه ، همه ی فاصله ها کوتاه اند!
☆☂
فاصله بین من و شهر شما یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند!
☆☂
من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
جمله های خبــــری قید مکان میخواهند!
☆☂
راهــــی شهر شما میشوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند چه نه ؛ گمراهند!
☆☂
شهر پــُر می شود از اهل جنــون برج بـه برج
"مهر" خواهان شما "مشتری " هر "ماه " اند!
☆☂
بــه "نظامــی" برسانید کــــه در نسخــــه ی ما
خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!
☆☂
چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دستــــهای طلب از چیـــدن آن کـوتاهـــند!
غلامرضا طریقی
سر بگذاریم وقت خواب رسیدهست
روز به پایان آفتاب رسیدهست
✍✔✍
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیدهست
✍✔✍
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیدهست
✍✔✍
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسیدهست
✍✔✍
شرح غم ما هنوز اولِ قصهست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیدهست
✍✔✍
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیدهست
✍✔✍
آن می گمبوده در پیالۀ خالیست
تشنۀ بیتشنگی به آب رسیدهست
✍✔✍
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایهسار خواب رسیدهست
هوشنگ ابتهاج
حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک
پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک
✔✔✔
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
✔✔✔
به دوست داشتن مرد بستگی دارد
به انتهای شبی سرد بستگی دارد
*
که عاشقش شده باشم که عاشقم شده با ...
که دستهای زن از درد ... بستگی دارد
*
زمان میان من و او جدایی افکنده است
من ایستاده در اکنون و او در آینده است
♥️♥️
چه مایه گشتم و آینده حال گشت و گذشت
هنوز در پی آینده، حال گردنده است
♥️♥️
به هر قدم قَدَری گفتم از زمان کَندَم
کنون چو می نگرم او ز عمر من کنده است
♥️♥️
که سر برآوَرَد از این ورطه جز کسی که هلاک
کمند شوق کنارش به گردن افکنده است
♥️♥️
بهانه ی کشش عشق و کوشش دل من
همین غم است که مقصود آفریننده است
♥️♥️
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است
♥️♥️
تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیش پای تو ترکیب من پراکنده است
♥️♥️
به شاهراه طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پاینده است
♥️♥️
ز دورباش حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوند است
♥️♥️
به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشته ی عاشق که عاشقی زنده است
هوشنگ ابتهاج
نقد این غزل:
غزل هوشنگ ابتهاج، شاعر بزرگ معاصر فارسی، به بررسی عمیق احساسات انسانی و رابطههای عاشقانه پرداخته و در عین حال مضامینی از زمان، جدایی، آرزو و عشق را به تصویر میکشد. در ادامه به تحلیل و نقد ابیات این غزل میپردازیم:
تحلیل و بررسی ابیات
جدایی و زمان:
دیدی چه بد شدیم گرفتار دیو و دد
کس را به یاد نیست چنین روزگار بد
✔✔
دیدی که پیشتر ز تو هم بس ستمگران
رفتند و ماند از پسشان لعنت ابد
✔✔
جهد است در جهالت و جهل است در جهاد
ابرام در خرافه و اهمال در خرد
✔✔
دست ستم دراز و دهان دروغ باز
تزویر و زرق و روی و ریا بی حساب و حد
✔✔
دانی که خودپرست کم از بتپرست نیست
خودبین برد به سوی خدا نیز دست رد
✔✔
آری صنمپرست نباشد صمدشناس
ور خود به زرق خواند الله را صمد
✔✔
ای دست حق علی بزند گردن تو را
کز بهر کار ناحق از او خواستی مدد
هوشنگ ابتهاج
برادر! خــون تو از سینه ی من می زند بیرون
بمان در خانه ات ، جلاد گردن می زند بیرون
✔✔
سپر برداشتن را گازِ اشک آور نمی فهمد
زِرِه سودی ندارد ، تیر از تن می زند بیرون
✔✔
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
عاشق که باشی بیتهای محشری دارد
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد ...
♥️♥️
بهمن صباغزاده