تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
♣♣♣
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
♣♣♣
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
♣♣♣
او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست
لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.
♣♣♣
قهرمان کرده کلاغان را و دیگر سالهاست
از صدای شومشان یک ابر باران ریز نیست.
♣♣♣
قوی برکه متهم گشته چرا بر گردنش
خود مدالی از کلاغیت گلو آویز نیست.
♣♣♣
گفت مرد با غبان : من هم به او شک داشتم
حقه هایش مثل سابق وسوسه انگیز نیست.
♣♣♣
جای دهقان و کلاغان را عوض کرده شبی
کاسه ی صبر کشاورزان اگر لبریز نیست.
♣♣♣
دیر یا زود از تنفر داس ها را می کشند.
غار شیر داد، جای عوعوی پرهیز نیست.
♣♣♣
آسیابانی که رد می شد از آنجا گفت : آه
با وجود نحس او این دشت حاصل خیز نیست.
♣♣♣
با همین دستان خالی قبر او را می کنم
با چنین دشمن، نیازی به کلنگ تیز نیست.
♣♣♣
کور خوانده خزه ی بی بته، اقیانوس ما
جای ماهی ها نباشد، جای جلبک نیز نیست.
♣♣♣
باغبان هم گفت می آید زمانی که اثر،
از مترسک و خبرچینش کلاغ هیز نیست.
♣♣♣
تیغه ی داس کشاورزان اگر چه تیز نیست.
خشم شان هر جا که باشد بی گمان ناچیز نیست!
- ۰۳/۰۴/۲۷