با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
با دیدن باد قاصدک می خندد!
زیرا که به هر پرنده می پیوندد!
اما علف از نسیم می ترسد و زود!
از ترس سفر به خود گره می بندد!
بهرام بهرامی
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
♣♣♣
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
♣♣♣
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
♣♣♣
او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست
لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.
♣♣♣
به خواب پرست ها که می فهماند؟
ارابه ی خواب تا کجا می راند؟
وقتی که مسیر اشتباهی باشد!
آن کس که جلو زده عقب می ماند!
بهرام بهرامی
گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!
زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!
✔
قفس مشترک طوطی و زاغان شده این
آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!
✔
نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.
گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.
شیرینی لب های تو، در مزه ی گیلاس نیست.
عطر خمار انگیز تو، در بوته های یاس نیست.
✿ ❀
شاخه گل سرخ لبت، خون از دل ما می خورد
برقی که چشمت می زند، در سینه ی الماس نیست.
✿ ❀
فصل درو یعنی که تو، از این خیابان بگذری
زوری که دارد مژه ات، در بازوی هر داس نیست.
✿ ❀
اصلاً چه بهتر که خودت، قلب مرا غارت کنی
چون زندگی بی عشق تو، چیزی به جز افلاس نیست.
✿ ❀
بر گردن من خون هر کس را که می خواهی بریز
درد ریا داریم ما را درد حق الناس نیست.
✿ ❀
این شعر دعوت نامه ی مخصوصی از چشم تو است
جایی در آن کندو برای هر عسل نشناس نیست.
✿ ❀
اصلاً غزل هایم برای چه سروده می شوند؟
آن افتخاری که نصیب جز لب گیلاس نیست.
(شعر از بهرام بهرامی)
زمستان، فصلی که با سرمایش تنفس ما را خوابانده و با برفهای پوشیده از سفیدی، دنیایی جدید را برایمان خلق میکند. در شعر، زمستان و برف به عنوان نمادهایی از تنهایی، زیبایی و گذر زمان شناخته میشوند. از همهی این نمادها، "آدم برفی" به عنوان یک تصویر شگفتانگیز و عمیق، به شعرمان جذابیت و اعماق جدیدی افزوده است.
آدم برفی، آن شخصیتی خیالی ولی همواره حاضر در دنیای شعر است، که به تنهایی و زیبایی زمستان اشاره دارد. او در شعر به عنوان نمادی از تازگی و بیآلایشی، اما همچنین به عنوان نمادی از انزوا و غمگینی نمایان میشود. شاعران معاصر، با استفاده از آدم برفی، داستانها و احساساتی را با تمام زیبایی و عمق به تصویر میکشند که بیانگر حالات زندگی و انسانیت است.
شعر آدم برفی 1:
دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق
از پنجره، با خیال آدم برفی!
❉
با حسرت برف بازی و آزادی
می گفت : که خوش به حال آدم برفی!
❉
ترسید که سرما بخورد بیچاره!
می سوخت دلش به حال آدم برفی!
❉
تا مادر او کمی از او غافل شد
با زمزمه ی وصال آدم برفی!
❉
رفت و بغلش کرد و به خانه آورد
از دلهره ی زوال آدم برفی!
❉
آن را جلوی شعله ی شومینه نشاند!
برداشت کلاه و شال آدم برفی!
❉
می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است
جای تو به نزد خاله! آدم برفی!
❉
دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس
یک بوسه پراند، مال آدم برفی!
❉
این قصه ی عشق ماست، که در آن هستیم
تو دختر و من مثال آدم برفی.
(شعر از بهرام بهرامی)
❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉
شعر آدم برفی 2:
آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی
می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :
❉
من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!
دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.
❉
بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:
بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!
❉
من و تو هر دو در این کوچ مهاجر هستیم.
و کسی نیست جدا از رمه، آدم برفی!
❉
گفت : من دوست ندارم بشوم چشمه و رود!
ماند باید به دو صد دمدمه آدم برفی!
❉
دوست دارم که زمستان ابدی باشد و من
زنده باشم و در آن خاتمه آدم برفی.
❉
آن جهان دیده به او از سر دلسوزی گفت:
نشوی تبرئه در محکمه آدم برفی!
❉
(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)
و ببین عاقبت این همه آدم برفی!
(شعر از بهرام بهرامی)
❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉
تلمیح در اشعار بهرام بهرامی : (در کل تلمیح یک آرایه ادبی است که به آیه حدیث و یا داستانی مشهور اشاره دارد که فرق آن با تضمین این است که در تلمیح ما فقط یک اشاره می کنیم اما در تضمین کاملا آن را در شعر یا نوشته خود می آوریم.)
روی قطار عافیت کوه عظیمی ریخته
دل خوش به این که کوه بالا می کشد دامن نباش!
دل خوش به این که باز دهقان فداکاری کند
آتش به پیراهن مسیر بسته را روشن نباش!
(اشاره به داستان دهقان فداکار)
*
شازده شاید که آن روباه را اهلی کند!
کی ولی خوک حریص جاه را اهلی کند؟
او فقط سیاره ها را اشتباهی رفته است.
تا که موجودات اشتباه را اهلی کند.
(اشاره به داستان شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری)
*
موی خود را از فراز قلعه آویزان نکن
شاهزاده در شب حیله اسیر افتاده است!
(اشاره به داستان راپونزل که توسط زن جادوگر بالای یک قلعه اسیر شده بود و موهای بلند خود را از بالای قلعه برای شاهزاده آویزان می کند و شاهزاده نهایتاً او را نجات می دهد).
*
زرتشت با جمعیت مشتاق دلقک ها چه گفت؟
باری خدا مرده! و می گفتند تهمت می زند!
(اشاره به گفتگوی زرتشت با جمعیتی که سرگرم تماشای بندبازی بودند. در کتاب چنین گفت زرتشت اثر فردریش نیچه)
*
غرق خواهد گشت جک با تایتانیک
رز دعا کن بتمنی پیدا شود!
(اشاره به داستان فیلم معروف تایتانیک)
*
او مگر داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟
من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها!
(اشاره به داستان رابین هود و داروغه)
*
اسب سفید آمد و بر آن سوار نیست
شهزاده ی امید میان غبار نیست.
(اشاره به آهنگ شهزاده ی زرین کمر عهدیه)
*
شبی با اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش
اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.
نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو
همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.
(اشاره به آهنگ شهزاده ی زرین کمر عهدیه)
*
گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.
یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.
غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد
طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.
(اشاره به داستان غول چراغ و علاء الدین)
*
پوریای ولی باید می شد ولی او را
خود شیفته کرد آنچه که قاموس ندارد.
(اشاره به داستان پوریای ولی پهلوان نامدار ایران زمین)
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
(اشاره به شعر معروف سعدی شیرازی : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری)
*
*
ایراد ساختار زبانی در اشعار بهرام بهرامی
این کوچ نداده است به من فرصت این را
یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.
در این بیت، ایراد زبانی مشهودی وجود دارد. خسته ام را اگر به همان حالت خسته ام بخوانیم وزن شعر غلط می شود. پس لاجرم باید به صورت عامیانه و حالت ترانه بخوانیم تا وزن شعر صحیح باشد. یعنی به صورت خسته م، باید خوانده بشود. این به این معنی است که در این بیت بهرام بهرامی برای این که از وزن و قافیه خارج نشود، از حالت رسمی زبان خارج شده است.
*
واج آرایی در اشعار بهرام بهرامی
شاعران چشم جهانند و چه سود این پنجره
بس حریصانه به کابوس حصیر افتاده است.
(استفاده مکرر از حروف س و ص و خلق یک واج آرایی زیبا)
*
تضمین در غزل های بهرام بهرامی
(فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن)
گورکن روح به اجساد نبخشیده هنوز.
(استفاده از مصرعی از حافظ)
*
بر سر هر دانه بنوشته که این رزق فلان
گر نجنبد می رود در کام نیرومند ها.
(استفاده از بیتی از مولانا : بر سر هر دانه بنوشته فلان! کین بود رزق فلان بن فلان)
*
(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)
و ببین عاقبت این همه آدم برفی!
(استفاده از مصرع معروف حافظ شیرازی)
*
(آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست)
زودتر در کهکشان بی هراس دیگری!
(عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی)
آدمی باهوش تر با یک حواس دیگری!
(استفاده از بیت معروف حافظ شیرازی)
*