s شعر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
 پر و بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم
 
به سویت آمدم تا خود بگویم راز عشقم را
 دل از شرمندگی پر بود و بی ابراز برگشتم
 
مرا چون موج دوری از تو ممکن نیست ای ساحل
 هزاران بار ترکت کردم امّا باز برگشتم
 
نه مثل ساحرم پستم نه چون پیغمبران والا
 عصا انداختم بی سحر و بی اعجاز برگشتم
 
دل از بیهوده گردی های سابق کندم و چون گرد
 به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم
 سجّاد سامانی
نقد این غزل زیبا:

غزل «به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم» از سجّاد سامانی به زیبایی احساسات عمیق شاعر را از عشق و بازگشت به معشوق به تصویر می‌کشد. 

1. محتوا و معنا:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را


با شتاب ابرهای نیمه شب می رفت و بود
پاک چون مه شسته روی دلربای خویش را


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!

مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود!

♥️♥️

مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"

دوباره ورد زبانــــــــم "اتل متل" بشود!

♥️♥️

سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار

که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود!

♥️♥️

 

هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟

که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟!

♥️♥️

قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست

اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود!

♥️♥️

بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن

که در تمام جهان این سخن مثل بشود:

♥️♥️

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!

غلامرضا طریقی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

روزی گفتی شبی کنم دل شادت!

وز بند غمان خود کنم آزادت!

دیدی که از آن روز چه شب ها بگذشت؟

و ز گفته ی خود هیچ نیامد یادت!

رباعی از سعدی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست!
جا به اندازه تنهایی من در من نیست!

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...

به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!

*

اگر که پنجره را سمت عشق می بستند

بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!

*

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سبزم نه از آن دست که گل باشم وباغی
گلدان ترک خورده ای و کنج اتاقی

✍✍

دی شیخ چراغی به کف آورد و طلب کرد

انسان ومن امروز به دنبال چراغی

✍✍

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

گرچــــه هنگام سفــر جاده ها جانکاه اند!

روی نقشه ، همه ی فاصله ها کوتاه اند!

☆☂

فاصله بین من و شهر شما یک وجب است

نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند!

☆☂

من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟

جمله های خبــــری قید مکان میخواهند!

☆☂

راهــــی شهر شما میشوم از راه خیال

بی خیالان چه بخواهند چه نه ؛ گمراهند!

☆☂

شهر پــُر می شود از اهل جنــون برج بـه برج

"مهر" خواهان شما "مشتری " هر "ماه " اند!

☆☂

بــه "نظامــی" برسانید کــــه در نسخــــه ی ما

خسروان برده ی کت بسته ی شیرین شاه اند!

☆☂

چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز

دستــــهای  طلب  از  چیـــدن  آن  کـوتاهـــند!

غلامرضا طریقی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

سر بگذاریم وقت خواب رسیده‌ست
روز به پایان آفتاب رسیده‌ست

✍✔✍
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیده‌ست

✍✔✍
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیده‌ست

✍✔✍
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسید‌ه‌ست

✍✔✍
شرح غم ما هنوز اولِ قصه‌ست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیده‌ست

✍✔✍
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیده‌ست

✍✔✍
آن می گم‌بوده در پیالۀ خالی‌ست
تشنۀ بی‌تشنگی به آب رسیده‌ست

✍✔✍
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایه‌سار خواب رسیده‌ست
هوشنگ ابتهاج

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

به خواب پرست ها که می فهماند؟

ارابه ی خواب تا کجا می راند؟

وقتی که مسیر اشتباهی باشد!

آن کس که جلو زده عقب می ماند!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری