به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
♥️♥️
همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -
تو از بس سادهای، خوش باوری، سوگند لازم نیست
♥️♥️
به اخمت خستگی در میرود، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
♥️♥️
همیشه دوستت دارم -به جان مادرم- اما -
تو از بس سادهای، خوش باوری، سوگند لازم نیست
♥️♥️
دانلود رایگان کتاب شعر: دانلود مجموعه غزل اقلیت، اثر فاضل نظری
برای مطالعه آنلاین کتاب کلیک کنید.
چند غزل نمونه از کتاب :
نام غزل: عشق - از کتاب اقلیت - فاضل نظری
توان گفتن آن راز جاودانی نیست!
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!
♪
پر از هراس امیدم، که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق نا گهانی نیست!
♪
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
♥️
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
♥️
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
♥️
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
♥️
من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
♥️
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
♥️
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
♥️
کاظم بهمنی، غزلسرای معاصر ایرانی، با قلمی خلاق و احساسی توانسته است جایگاه ویژهای در ادبیات معاصر ایران پیدا کند. اشعار او که سرشار از احساسات ناب و توصیفات زیبا هستند، توانستهاند دلهای بسیاری را به تسخیر خود درآورند و در محافل ادبی مورد تحسین قرار گیرند. بهمنی با بهرهگیری از زبان سلیس و روان فارسی و همچنین تکیه بر مضامین عاشقانه و اجتماعی، توانسته است آثاری جاودان و ماندگار خلق کند.
در این مطلب قصد داریم نگاهی بیندازیم به گلچینی از بهترین شعرهای کاظم بهمنی؛ اشعاری که هر کدام به نوبهی خود گویای استعداد بیبدیل این شاعر بزرگ و تاثیرگذار هستند. امیدواریم که این مجموعه بتواند شما را با دنیای زیبای غزلیات کاظم بهمنی بیش از پیش آشنا کند و لذت خواندن این اشعار فاخر را برای شما به ارمغان بیاورد.
بیفروغم کرده سنگ بچههای روستا
♥️
ریشهام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
♥️
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم -
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
♥️
یاد دارم در زمین وقتی مرا میکاشتند
پیکرم را بوسه میزد کدخدای روستا ...
♥️
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم؛
قدر یک ارزن نمیارزم برای روستا ...
♥️
کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر؛
راهیام میکرد قبرستان به جای روستا ...
♥️
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است؛
بد نگاهم میکند دیزی سرای روستا !
♥️
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کد خدا؛
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا ...
کاظم بهمنی
غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا میکند
شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند
♥️
زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا میکند
♥️