عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
♥️
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
♥️
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
♥️
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
♥️
من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
♥️
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
♥️
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
♥️
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده
به روی جامه دران با کلید «سل لا سی»
♥️
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دو باله تو مال من باسی
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
یک سینه حرف هست، ولی نقطه چین بس است
خاتون دل و دماغ ندارم.... همین بس است
♥️
یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم
کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است
♥️
عشق آمده ست عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است
♥️
مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره بین بس است
♥️
ظرف بلور، روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
♥️
ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه ی افسار و زین بس است
♥️
از این به بعد عزیز شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
چون شیر عاشقی که به آهوی پُر غرور
من عاشقم به دیدنت از تپه های دور
♥️
من تشنه ام به رد شدنت از قلمرو ام
آهو بیا و رد شو از این دشت سوت و کور
♥️
رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات
اردیبهشت هدیه بده ضمنِ هر عبور
♥️
آواره ی نجابت چشمان شرجی ات
توریست های نقشه به دست بلوند و بور
♥️
هرگاه حین گپ زدنت خنده می کنی
انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"
♥️
دردی دوا نمی کند از من ترانه هام
من آرزوی وصل تو را می برم به گور
♥️
مرجان ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد
از آنچه رفت بر سر این دل، دل صبور
♥️
تعریف کردم از تو، تو را چشم می زنند
هان! ای غزل بسوز که چشم حسود کور
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
♥️
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
♥️
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
♥️
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
♥️
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
♥️
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
♥️
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
♥️
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
♥️
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن
♥️
لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟
♥️
آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن
♥️
با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن
♥️
من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن
♥️
عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
♥️
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
باد می آید و از قافیه ها می گذرد
از غزل های من زخم نما می گذرد
♥️
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد
♥️
بوی آویشن کوهیست که می آید یا...
باد از خرمن موهای رها می گذرد؟
♥️
زنده رودیست پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد... شعر جدا می گذرد
♥️
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
♥️
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
♥️
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
♥️
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
♥️
هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر
♥️
رفته ای... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز... فردا بیشتر
♥️
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
♥️
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
♥️
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...
♥️
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
♥️
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
♥️
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
♥️
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
♥️
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
♥️
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
- ۰۲/۰۸/۱۵