کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۶ اسفند ۰۳، ۰۵:۰۲ - ناشناس
    ok
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮

۱۹۴ مطلب با موضوع «شعر :: غزل معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مهدی فرجی

مهدی فرجی، شاعر برجسته ایرانی، در ۹ بهمن ۱۳۵۸ در کاشان به دنیا آمد. فرجی یکی از شاعران مطرح معاصر ایران است که در آثار خود سعی دارد ارتباطی خاص و صمیمانه با خوانندگان برقرار کند. اشعار او عموماً به مسائلی انسانی، عاطفی و عاشقانه پرداخته و زبان ساده و صمیمی او به ویژه در شعرهایش، موجب محبوبیت او در میان مخاطبان شده است.

زندگی‌نامه و تحصیلات

مهدی فرجی تحصیلات خود را در زادگاهش، کاشان، گذراند. از سال ۱۳۷۵ او فعالیت‌های ادبی خود را آغاز کرد و اولین آثارش به طور جدی در مطبوعات منتشر شدند. فرجی در سال ۱۳۷۹ نخستین کتاب خود را با عنوان هزار اسم قلم خورده به چاپ رساند که مورد توجه قرار گرفت. در همان سال در کنگره شعر و قصه جوان کشور در هرمزگان برگزیده شد و به عنوان یکی از چهره‌های نوظهور شعر ایران شناخته شد.

ویژگی‌های شعر

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم.
آخ‌... تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم.

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم.

در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری
آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم.

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می‌توانم مایه‌ی ـ گهگاه‌ـ دلگرمی شوم.

میل‌، میل توست‌، امّا بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت‌، پرپر می‌شوم.

اشعار مهدی فرجی

نقد شعر: غزل زیبای مهدی فرجی که به زیبایی دنیای عاشقانه و درونی شاعر را به تصویر می‌کشد، هم جان‌دار و پرمایه است و هم روان و ساده. در این شعر، شاعر از رابطه عاشقانه‌ای صحبت می‌کند که در آن، «تو» به عنوان معشوق، نه تنها جان شاعر را بلکه دنیای ذهنی و روحی او را دگرگون می‌کند.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری!
هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری!

درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری!

سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری!

به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری!

اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری!

دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری!

دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری!

اشعار مهدی فرجی

نقد شعر: 

شعر زیبای مهدی فرجی در قالبی عاشقانه و پست‌مدرن به زبان ساده و در عین حال عمیق، احساسات پیچیده‌ی انسانی را به تصویر می‌کشد. در این شعر، شاعر به بیان تضادهایی می‌پردازد

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر بدی دیدم به این خاطر که طاقت داشتم!

باختن می خواست، به بردن سماجت داشتم!

جنگ آزادی و عادت همچنان باقی و من

میل آزادی درون حبس عادت داشتم!

گرچه در شطرنج با جادو دغل می کرد حس!

اسب فکرم را به عنوان حمایت داشتم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آن مسافر که شبی می آید از ماهم کجاست؟

سوسوی سیاره ی دوری که می خواهم کجاست؟

من فقط سیاره ها را اشتباهی آمدم!

آه آن پایان خوب خواب کوتاهم کجاست؟

شازده روباه خود را کرد اهلی و هنوز

من نمی دانم در این قصه، که روباهم کجاست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرغ آزاد آنکه دام و دانه را از یاد برد!

رفت با بی خانمان ها، خانه را از یاد برد!

خوش به حال قو! که تا وقت جهانگردی رسید

قلعه امن حریم لانه را از یاد برد!

جای دنبال مقصر گشتن و طوطی گری

زد به قلب شادی و دیوانه را ازیاد برد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر در دست تو سنگ است و من، مغلوب، بر دارم!

نکن باور نگاهت را! که من مصلوب بر دارم!

اساس قدرت داروغه توجیه است و می دانم

که من بر چوب بستی ظالم و معیوب بر دارم!

همیشه آخر قصه به نفع قهرمانان است!

محال است این که چشم از انتهای خوب بردارم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هم ماندنم سخت است و هم، سختی از اینجا رفتن است!

اینجاست بدبختی! و بدبختی از اینجا رفتن است!

اینجا همه دنبال خوشبختی در اینجایند و من

می بینم از چشم تو، خوشبختی از اینجا رفتن است!

صحبت سر این نیست که مانند ترسو کار ما

یا این که مثل پهلوان تختی از اینجا رفتن است!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آمد کنار، آن مترسک شب به سادگی!

با ساقه ها سرود: فراسوی زندگی!

در انتظار مردن خویش است مزرعه!

این است عاقبت تلخ بی ارادگی!

هر ساقه با امید رهایی از ظلمت قفس

تن داد بی که بداند به اعماق بردگی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!

من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!

موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!

دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.

یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!

مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.

  • بهرام بهرامی حصاری