ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش!
صد کهکشان فدای دل آسمانی اش!
☂☂
بی دست می خروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین، به کجا می کشانی اش؟
☂☂
ای چه پیاده ای است خدایا؟ سواره ها
ماتند از جلال رخ ارغوانی اش!
☂☂
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه ای از پهلوانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی کرانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانی اش!
☂☂
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت:
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی اش!
☂☂
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است
در چشم من، تجلّی رنگین کمانی اش!
☂☂
چشم مرا به چهره ی خورشیدی اش گشود
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش
قربان ولیئی
غزل ارائهشده، به زیبایی و با زبان شاعرانه، عواطف و احساسات عمیق را به تصویر میکشد. نقد این غزل را میتوان از جنبههای مختلفی بررسی کرد:
1. محتوا و معنا: