چرا انسان به اسطوره و داستان نیاز دارد؟ (نگاهی علمی، فرگشتی و روانشناختی)
مقدمه
از نخستین روزهای تاریخ، انسانها گرد آتش جمع میشدند و قصههایی از خدایان، قهرمانان، ارواح و جهانهای ناشناخته برای یکدیگر تعریف میکردند. اسطورهها و داستانها در همهٔ فرهنگها حضور داشتهاند؛ از افسانههای سومری و یونانی گرفته تا شاهنامهٔ فردوسی و هزارویکشب. پرسش مهم اینجاست: چرا گونهٔ ما چنین شیفتهٔ داستان است؟ آیا اسطوره و قصه فقط سرگرمیاند یا نقشی بنیادی در فرگشت و روان انسان دارند؟
اسطوره و داستان: چیزی فراتر از سرگرمی
داستانها فقط وسیلهای برای وقتگذرانی نیستند. آنها به ما کمک میکنند:
به همین دلیل است که حتی امروز، با وجود علم و تکنولوژی، همچنان به رمانها، فیلمها، افسانهها و قهرمانان نیاز داریم.
ریشههای فرگشتی نیاز به داستان
۱. انتقال دانش و تجربه
انسانهای اولیه زندگی خطرناکی داشتند. هر روز تهدیدی از شکارچیان، قحطی یا دشمنان وجود داشت. بهترین راه برای بقا، انتقال تجربهها از نسلی به نسل دیگر بود.
قصهها مثل «بانک حافظهٔ قبیله» عمل میکردند.
داستان شکار، مهاجرت یا بلایای طبیعی به آیندگان هشدار میداد.
حتی قوانین اجتماعی در قالب اسطورهها و افسانهها منتقل میشد.
۲. انسجام اجتماعی
داستانها نهتنها دانایی، بلکه هویت جمعی میساختند.
قبیلهها با اسطورههای مشترک متحد میشدند.
داستان قهرمانان و خدایان، احساس تعلق و اعتماد به یکدیگر را تقویت میکرد.
بدون این «چسب فرهنگی»، گروهها زود از هم میپاشیدند.
۳. شبیهسازی ذهنی
قصهها به انسان اجازه میدهند بدون خطر واقعی، موقعیتهای دشوار را تجربه کند.
ما میتوانیم در ذهنمان قهرمان شویم، شکست بخوریم، یا پیروز شویم.
این تمرین ذهنی، مهارتهای تصمیمگیری و خلاقیت را تقویت میکند.
در واقع داستان، «ماشین شبیهساز آینده» است.
روانشناسی اسطوره و داستان
نیاز به معنا
مغز انسان نمیتواند جهان را بیمعنا ببیند. ما به دنبال الگو و داستان هستیم حتی در جاهایی که وجود ندارند.
این گرایش باعث شکلگیری اسطورهها شد.
اسطورهها پاسخ به پرسشهای بنیادین بودند: جهان از کجا آمده؟ چرا مرگ وجود دارد؟ چرا رعدوبرق میزند؟
نیاز به هویت
داستانها به ما میگویند «ما که هستیم».
هر فرد بخشی از یک روایت بزرگتر میشود.
این روایت میتواند مذهبی، ملی، خانوادگی یا شخصی باشد.
بدون داستان، زندگی تکهتکه و پراکنده به نظر میرسد.
نیاز به همدلی
وقتی داستانی را میشنویم، مغز ما همان واکنشهایی را نشان میدهد که اگر واقعاً آن تجربه را داشتیم.
نورونهای آینهای فعال میشوند.
ما درد قهرمان را حس میکنیم، شادیاش را میچشیم.
این توانایی به افزایش همدلی و همکاری اجتماعی کمک میکند.
اسطوره در دنیای امروز
شاید تصور کنیم با رشد علم، اسطورهها باید از میان بروند. اما واقعیت برعکس است:
فیلمهای سینمایی و رمانهای پرفروش همان نقش اسطورههای باستان را بازی میکنند.
قهرمانان مارول یا هری پاتر جایگزین زئوس و گیلگمش شدهاند.
حتی در سیاست و تبلیغات، روایتسازی و داستانپردازی ابزاری قدرتمند برای تأثیرگذاری است.
داستان بهعنوان «ویژگی تکاملی انسان»
برخی دانشمندان معتقدند:
همانطور که پرها برای پرندگان تکامل یافتند، داستان نیز برای انسان تکامل یافته است.
بدون توانایی روایت، انسانها نمیتوانستند جوامع بزرگ، فرهنگ پیچیده و علم را بسازند.
داستان مثل «اکسیژن روانی» است که زندگی فردی و اجتماعی ما را ممکن میسازد.
نتیجهگیری
انسان بدون داستان، انسان نبود.
اسطورهها و قصهها چیزی فراتر از سرگرمیاند؛ آنها ابزاری برای بقا، فهم جهان، انسجام اجتماعی و یافتن معنا هستند. شاید به همین دلیل است که حتی در عصر فناوری و داده، هنوز شبها قبل از خواب قصه میخوانیم، فیلم میبینیم و در دنیای خیالی رمانها غرق میشویم.
داستانها همان چیزیاند که ما را به هم وصل میکنند و به زندگیمان معنا میدهند. به قول برخی روانشناسان: ما حیوان قصهگو هستیم.