پیله شد پاره ولی پروانه ای در آن نبود!
کرم دقت کرد و چون پروانه ها چندان نبود!
✔
زندگی را سر به سر جبر و ستم دید و سرود:
پس دگردیسی فریبی بیش در زندان نبود؟
✔
کرم جامانده، شنید از طعنه ی پروانه ها
خواهش آزادی او از صمیم جان نبود!
✔
پیله شد پاره ولی پروانه ای در آن نبود!
کرم دقت کرد و چون پروانه ها چندان نبود!
✔
زندگی را سر به سر جبر و ستم دید و سرود:
پس دگردیسی فریبی بیش در زندان نبود؟
✔
کرم جامانده، شنید از طعنه ی پروانه ها
خواهش آزادی او از صمیم جان نبود!
✔
شازده شاید که آن روباه را اهلی کند!
کی ولی خوک حریص جاه را اهلی کند!
✔
او فقط سیاره اش را اشتباهی رفته است!
تا که موجودات اشتباه را اهلی کند!
✔
بی خبر از آنچه در روی زمین رخ می دهد
آمده این حسرت جانکاه را اهلی کند:
***
مگسی از سر شادی و غرور.
از دل باغی می کرد عبور.
✔ ✔ ✔
گوشه ای دید که کرمی خود را
به جلو می کشد اما با زور.
✔ ✔ ✔
رفت و بالای سر کرم نشست
غرق در شهوت ابراز غرور.
✔ ✔ ✔
گفت : ای جثه ی مفلوک و حقیر
که در این منظره هستی کر و کور.
✔ ✔ ✔
هست دنیای تو یک برگ درخت
بی خبر مانده ای از عالم دور.
✔ ✔ ✔
هیچ دیدی که چه شکلی است جهان؟
از کجا می کنی این لحظه عبور؟
✔ ✔ ✔
مانده ام در دل تاریکی محض
کرده از ذهن تو یک فکر خطور؟
✔ ✔ ✔
می توانی که تصور بکنی
گر بگویم به تو سیب و انگور؟
✔ ✔ ✔
فرق امثال تو و من این است
فرق تاریکی مطلق و شعور.
✔ ✔ ✔
2
درد در چهره ی آن کرم دوید
لب او تلخ شد از اشکی شور.
✔ ✔ ✔
گفت: شاید که نمی بینم چیست
زنبق و برکه و ماه و زنبور.
✔ ✔ ✔
و از این شاخه که بر آن هستم
نشدم در همه ی عمرم دور.
✔ ✔ ✔
من نمی بینم اگر آنها را
معنی اش نیست ندارند حضور.
✔ ✔ ✔
کرمم اما همه را می فهمم
نیستم مرده ی افتاده به گور.
✔ ✔ ✔
3
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند!
با رنگهای تازه مرا آشنا کند!
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند!
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند!
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند!
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند!
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند!
شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصلها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند!
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند!
خش خش ... ، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند!
علیرضا بدیع
تو را دل برگزید و کار دل شک بر نمی دارد!
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد!
تو در رویای پروازی، ولی هرگز نمیدانی
نخ کوتاه دست از بادبادک بر نمی دارد!
برای دیدن تو آسمان خم میشود اما،
برای من کلاهش را مترسک بر نمیدارد.
اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد!
بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک بر نمی دارد!
عبدالحسین انصاری
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم!
واین شب خاموش را سرشار از پروین کنم!
✔✔
سکۀ ماهی کف دستم گذار ای روزگار
تا که من فکری به حال این شب مسکین کنم!
✔✔
گم شدم در شهر تودرتوی شب، تا خواستم
دست در آن زلف پیچاپیچ چین در چین کنم!
✔✔
بچه مرشد! چوب نقل قصههای من کجاست
تا که خونها در دل این پردۀ چرمین کنم!
✔✔
شاهبیت آتشین لب واکن از هم تا که من
چون غزل آغوش بگشایم، تو را تضمین کنم!
✔✔
جرعهای از بوی زلفِ شمس در جانم بریز
تا که این طبع سراپا تلخ را شیرین کنم!
✔✔
پایکوبان راهی بازار زرکوبان شوم
چرخ چرخان یاد مولانا جلالالدین کنم!
✔✔
در سماعی آتشین، در آسمانی از دعا
دستهای تشنهحالم را پر از آمین کنم!
✔✔
این دل صدپاره گر لختی به من فرصت دهد
وصلهای هم خرج این پیراهن خونین کنم!
✔✔
شعر دارم، شعر ناب و نور دارم، نور محض
آسمانا رخصتی تا دست در خورجین کنم!
سعید بیابانکی
گفت : بنشین و فقط راضی باش!
گفتم: نه!
می دوم!
تا به احساس رضایت برسم!
✔
گفت: یک پنجره باش!
و به خوشبختی یک کاج بیاور ایمان!
گفتم: آن کاج منم!
✔
گفت : پس حسرت پرواز کبوترها را
یاد سنجاب ایگوت آور!
✔
و نشانش دادم
ابر ایگویم را!
(بهرام بهرامی)
شوره زار انتظار!
بر نمی خیزد از اینجا قهرمان!
با دو بال لک لک شعرم از اینجا می روم!
گور دسته جمعی یکجا نشینی پشت سر!
سرزمین قهرمان ها در مسیر پیش رو!
قهرمان : سنجاقکی که تا کنار چشمه رفت!
قهرمان: پروانه ای که روی یک زنبق نشست!
✔
چشمه ی من کو؟
زنبق من کو؟
من نمی ترسم از این گرما فقط
بی قراری می کنم!
تا به جشن برف و کوهستان بپیوندم!
✔
پشت کوهستان ها
من به دنبال خودم می گردم!
کاش می شد که چنان باشم
که لب چشمه ی آب
می توانستم که خودم را بخورم!
✔
کاش هر جا که نگاهم می رفت
خودم را می دید!
✔
باید عقابی شد!
که جنگل دست روباه است!
باید عقابی شد و مانند پریدن ها
فعل دریدن را برای جوجه های خویش معنی کرد!
✔
باید عقابی شد و از اوج صلابت دید!
کرمی که می گوید : که کی؟ پروانه خواهم شد!
پروانه می گوید: