غمش رهایی و خوشحالی اش گرفتاری!
هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری!
✔
درست می شنوی؛ عاشقانه می گویم
بدان که شعر دروغ است و عشق، بیماری!
✔
سراغی از تو نگیرم بگو چه کار کنم؟
که جان به لب شدم از قهر و آشتی، آری!
✔
به دوست داشتنت افتخار خواهم کرد
ولی کلافه ام از این جنون ادواری!
✔
اگر دوباره سراغی گرفتم از تو، نباش
مرا رها کن و خود را بزن به بیزاری!
✔
دو روز بی خبرم از تو و نمی میرم
چنین نبود گمانم به خویشتن داری!
✔
دلم به زندگی سخت و مرگ راحت بود
مگر تو باز بگویی که دوستم داری!
نقد شعر:
شعر زیبای مهدی فرجی در قالبی عاشقانه و پستمدرن به زبان ساده و در عین حال عمیق، احساسات پیچیدهی انسانی را به تصویر میکشد. در این شعر، شاعر به بیان تضادهایی میپردازد که در رابطههای عاطفی و عاشقانه وجود دارد. او در ابتدا به این نکته اشاره میکند که در حالی که فردی از نظر ظاهری شاد و رها به نظر میرسد، در دل غم و درد فراوانی را تجربه میکند. این تضاد در سطر دوم با بیان "هزار خوش دلی آکنده با خود آزاری" بیشتر آشکار میشود؛ جایی که شاعر به مفهومی از لذتهای درونی اشاره دارد که در عین حال با آسیب و آزار همراه است.
در ادامه، شاعر به تقابل میان حقیقت و دروغ، عشق و بیماری اشاره دارد. در سطرهای بعدی با طرح احساسات متناقض خود نسبت به معشوق، او از عشق به عنوان یک "بیماری" سخن میگوید و این گونه، تصویر عشق را نه از منظر ایدهآلیستی، بلکه از دیدگاهی پستمدرن و پیچیده ارائه میدهد. شاعر در بخشهایی دیگر از شعر، همچنان بر لزوم رهایی از رابطه و فراق تأکید میکند، در عین حال که دلبستگیها و احساسات عاشقانهاش را پنهان نمیکند. در نهایت، او به درک عمیقتری از خویش دست مییابد که نشاندهندهی نوعی آگاهی از محدودیتهای انسانی است.