s بایگانی آذر ۱۴۰۳ :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۵۷۲ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است!
که به عشق تو بشر قاری قرآن شده است!

مثل من باغچه خانه هم از دوری تو
بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است!

بس که هر تکه آن با هوسی رفت، دلم
نسخه دیگری از نقشه ایران شده است!

بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم می‌کرد
خبر از آمدنت داشت که پنهان شده است!

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او
نرده پنجره‌ها میله زندان شده است!

عشق زاییده بلخ است و مقیم شیراز
چون نشد کارگر آواره تهران شده است!

عشق دانشکده‌ تجربه انسان‌هاست
گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است!

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است
روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است!

ای که از کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است!

اشعار غلامرضا طریقی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را.
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟

مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را.

حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ نا پیدا را.

عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را.

تو همانی که شبی پر هیجان می آیی
تا فراری دهی از پنجره ها سرما را.

فال می گیرم و می خوانی و من می خندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا.

اشعار مهدی فرجی

بیوگرافی مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

می آیی و حتمی شده پیدا شدن من!

در گستره ی خویش شکوفا شدن من!

✔ 

می آیی و با خیزش امواج ، چه غوغاست

در خویش فرو رفتن و دریا شدن من!

✔ 

تعبیر وجود منی و گرم عبورم

یک آینه مانده است به معنا شدن من!

✔ 

من گمشده در خواب تو ام ؛ ناشدنی نیست

در هستی سیّال تو ، پیدا شدن من!

✔ 

فربه شده قربانی و شمشیر تو رقصان

نزدیک شد از خویش مبرّا شدن من!

✔ 

این سان که به رقص آمده شمشیر ، محال است

از جمع شهیدان تو منها شدن من!

✔ 

در معبد خاموشی ام آوای که جاری است ؟

یعنی چه قدر مانده به بودا شدن من؟

 اشعار قربان ولیئی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

او رفته سال‌هاست چه می‌خواستم چه شد!
این نیز بخت ماست چه می‌خواستم چه شد!

آن بی‌وفا که لحظه‌ای از من جدا نبود
حالا ببین کجاست، چه می‌خواستم چه شد!

ای کاش گفته بود که آن آخرین نگاه
پایان ماجراست، چه می‌خواستم چه شد!

گویا وصال دوست که بر من حرام بود
بر دیگران رواست چه می‌خواستم چه شد!

شعر مرا شنید و پسندید و گریه کرد
اما مرا نخواست چه می‌خواستم چه شد!

آغاز سال نو من و داغ فراق تو
عید است یا عزاست؟ چه می‌خواستم چه شد!

اشعار سجاد سامانی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

با زبان گریه از دنیا شکایت می‌کنم!
از لب خندان مردم نیز، حیرت می‌کنم!

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده‌اند
در کنار دیگران احساس غربت می‌کنم!

جان شیرین را فدای عشق کردم، خوب شد
من به هر کس دشمنم باشد محبت می‌کنم!

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ‌ها
اشک می‌ریزند تا از خویش صحبت می‌کنم!

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی‌همزبان
با زبان واکردنم کفران نعمت می‌کنم.!

اشعار سجاد سامانی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

جا می‌خورد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی سست و ظریف و شکننده!


هم، چون کف امواج «خزر» چشم گریزی
هم، مثل شکوه «سبلان» خیره کننده!

می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!

چون رشته ابریشم قالیچه شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده!

غیر از تو که یک شاخه گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده؟

لب های تو اندوخته آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده!

ای قصه موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده!

افسوس که چون اشک توان گذرم نیست
از گونه سرخ تو پل گریه و خنده!

اشعار غلامرضا طریقی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ای آنکه بودی در خوشی‌ها یار من روزی!
دیدم که افتادی پی آزار من روزی!

این سینه زندان بود، اما رفت با شادی
هرکس که خط انداخت بر دیوار من روزی!

شاید قسم خوردی فراموشم کنی، اما
سر می‌کشی در دفتر اشعار من روزی!

رفتی طنین شعرهایم در سرت... گفتم
دیوانه بر می‌گردی از تکرار من روزی!

با هر غزل جان دادم و بر گردنت افتاد
یکباره خون آبیِ خودکار من روزی!

هر زن به چشمم خیره شد، گم کرده‌ای را یافت
پس «هر کسی از ظنّ خود شد یار من» روزی!

بگذار بی‌پروا بگویم دوستت دارم
هرچند می‌خندی به این اقرار من روزی.

اشعار مهدی فرجی

بیوگرافی مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 

من و تو در دل همدیگریم و دور از هم.
چقدر خاطره داریم در مرور از هم.


دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم
نمیرسیم بجز لحظه ی عبور از هم.


تو من، تو من، تو منی... من تو، من تو، من تو شدم
مگر که مرگ جدامان کند به زور از هم.


نه... تن نده پریِ من، تو وردها بلدی
بخوان که پاره شود بند بند تور از هم.


نه... مثل ریل نه... فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم..

اشعار مهدی فرجی

بیوگرافی مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من و تو دور شدیم اینقدر چرا از هم.
غریبه با هم، دشمن به هم، جدا از هم.


اگر به هم نرسیدیم بی‌خیال شدیم
ولی جدا که نکردیم راه را از هم.


که بر نگردی و دیگر نگاه هم نکنی
بپاشی اول بازی زمینه را از هم.


تمام این همه مثل کلاف سر در گم
ولی به سادگی قهر بچه‌ها از هم.


تو هم شکسته‌ای و مثل من پر از زخمی
چه شد؟ من و تو به هم خورده‌ایم یا از هم.


اگر قبول نداری نگاه کن به عقب
جدا شده جایی رد پای ما از هم.


چه در میانه‌ی این راه اتفاق افتاد
فرار کرد خطوط دو رد پا از هم.

اشعار مهدی فرجی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی!
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی!


یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی!


وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی!

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی!

من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی!

گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی.

اشعار مهدی فرجی

نقد این شعر: غزل زیبای مهدی فرجی، با تصاویر تازه و تشبیه‌های دقیق و دلنشین، یکی از نمونه‌های برجسته شعر معاصر است که دنیای درونی شاعر را با کلماتی بویایی و تاثیرگذار به تصویر می‌کشد. در این غزل، شاعر به بررسی رابطه‌ای پیچیده و مملو از حسرت و پشیمانی می‌پردازد که در آن، مفاهیم و احساسات به صورت نمادین و استعاری بیان شده‌اند.

تحلیل تصویر و تشبیه‌ها:

  • بهرام بهرامی حصاری