من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!
من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!
✔
موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!
دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.
✔
یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!
مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.
✔
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش!
صد کهکشان فدای دل آسمانی اش!
☂☂
بی دست می خروشد و دریا کنار اوست
ای عشق آتشین، به کجا می کشانی اش؟
☂☂
ای چه پیاده ای است خدایا؟ سواره ها
ماتند از جلال رخ ارغوانی اش!
☂☂
دست از حیات شست که آب حیات شد
این خاک مرده زنده شد از جانفشانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و نوشتند رودها
با اضطراب، چشمه ای از پهلوانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و درختان قلم شدند
در اشتیاق دم زدن از زندگانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و ملائک رقم زدند
با خون و اشک، اندکی از بی کرانی اش!
☂☂
از خود عبور کرد و شنیدند بادها
از سمت سروهای پریشان، نشانی اش!
☂☂
تیر از کمان جدا شد و بر خاک، خون نوشت:
این چرخ پیر، شرم نکرد از جوانی اش!
☂☂
باران گرفت باز و پس از گریه دیدنی است
در چشم من، تجلّی رنگین کمانی اش!
☂☂
چشم مرا به چهره ی خورشیدی اش گشود
ماه است و آفتابی ام از مهربانی اش
قربان ولیئی
غزل ارائهشده، به زیبایی و با زبان شاعرانه، عواطف و احساسات عمیق را به تصویر میکشد. نقد این غزل را میتوان از جنبههای مختلفی بررسی کرد:
1. محتوا و معنا:
روزگار آسوده دارد مردم آزاده را
زحمتِ سِندان نمی آید در بگشاده را
✔✔✔
از سرِ من عشق کی بیرون رود مانندِ خلق
چون کنم دور از خود این همزادۀ آزاده را
✔✔✔
خوش نمی آید به گوشم جز حدیثِ کودکان
اصلاً اندر قلب تأثیری است حرفِ ساده را
✔✔✔
من سر از بهرِ نثارِ مقدمت دارم به دوش
چند پنهان سازم امرِ پیشِ پا افتاده را
✔✔✔
ای که امشب باده یی با ساده خوردی در وِثاق
نوشِ جانت باد من بی ساده خوردم باده را
✔✔✔
خوان و مان بر دوش خواهی شد تو هم آخِر چو ما
رو خبر کن از من آن اسبابِ عیش آماده را
✔✔✔
هر چه خواهد چرخ با من کج بتابد گو بتاب
من هم اینجا دارم آخِر آیةُ اللّه زاده را
ایرج میرزا
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
♪♪♪
زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
♪♪♪
زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
♪♪♪
زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
♪♪♪
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
♪♪♪
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...
قیصر امین پور
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر!
تا که بگویم غم دل بیشتر
✗
دوست ترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویش تر
✗
دوست تر از آن که بگویم چه قدر
بیش تر از بیش تر از بیش تر
✗
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش تر
✗
هیچ نریزد بجز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
✗
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیش تر
قیصر امین پور
می خواهمت چنان که شب تیره ماه را
یا مثل هر مسافر گمگشته راه را
✍✔✍
حال تباه و روز سیاه و لب پرآه
آورده ام برای تو چندین گواه را
✍✔✍
خلوت نشین گوشه ی آغوش تو منم
از من مگیر زاویه ی خانقاه را
✍✔✍
یک عمر سر به شانه ی گرمت گذاشتم
پیوسته دار سایه ی این سرپناه را
✍✔✍
از من همیشه هرچه که خواهی دریغ کن
امّا تو را قسم به دو چشمت نگاه را...
سیّدمحمّد تولیت
تاوان این ترانه بگو انتظار نیست؟
این امتحان سخت من از روزگار نیست؟
☂☂
تلخ است بی تو طعم تمام ترانه ها
رفتن همیشه چاره ی درمان یار نیست.
☂☂
توفان بگو دوباره مرا مبتلا کند
این ابتلا به ساحت توفان، قمار نیست.
☂☂
لبخند بی قواره ی این روزگار سرد
با انحنای چشم ترم سازگار نیست.
☂☂
پاییز چشم های تو را قاب کرده ام
آخر به فصل های زمین اعتبار نیست.
☂☂
می خواهمت که با همه دیوانگی هنوز
پای تو مانده ام، چه کنم اختیار نیست.
فاطمه یاوری
اسیر بند محبّت گرفته خو به غمت
منم که سینه سپردم به خنجر ستمت
♣
مباد جای تو خالی میان خاطره ها
همیشه بر دل من باد سایه ی قدمت
♣
مرا به وصل و به هجران سر تمنّا نیست
سر رضای تو ام تا چه می کند کَرَمَت
♣
در آتش دلم ای چشمه ی امید بجوش
که جان و دل نسپارم به چشمه سار غمت
♣
ز مهر و آشتی ات خسته خاطرم چه کنم
ز فتنه های زیاد و ز لطف های کمت
مریم ساوجی
غزلی با مطلع «قهر مکن ای فرشته روی دلارا» با نام اصلی «آشتی» از فریدون مشیری، تجلیگاه عواطف عمیق و احساسات عاشقانهای است که شاعر با زیبایی و ظرافت به تصویر میکشد. در این شعر، مشیری با نگاهی عاشقانه و دلتنگی، به قهر و بیوفایی معشوق اشاره میکند و در عین حال، امید به بازگشت و آشتی را در دل خود زنده نگه میدارد. او با استفاده از تصاویری چون «بنفشه موی فریبا» و «گل رعنا»، احساساتی چون عشق، خشم و زیبایی را در هم میآمیزد و به ما یادآوری میکند که عشق، همواره همراه با چالشها و تلخیهاست. این شعر، نه تنها نمایانگر زیباییهای عشق است، بلکه به عمق درد و انتظار عاشق نیز پرداخته و خواننده را به تفکر درباره روابط انسانی و پیچیدگیهای آن دعوت میکند. در ادامه، با هم به خواندن این شعر زیبا میپردازیم که در آن، نغمهای از عشق و آرزوهای انسانی به وضوح شنیده میشود.
قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
♥️♥️♥️
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
♥️♥️♥️
شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما
♥️♥️♥️
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
♥️♥️♥️
ناز ترا میکشم به دیده ی منت
سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
♥️♥️♥️
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
♥️♥️♥️
عاشق زیباییم اسیر محبت
هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
♥️♥️♥️
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
تنها تنها به عشق روی تو تنها
♥️♥️♥️
بوی بهار است و روز عشق و جوانی
وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
♥️♥️♥️
خنده گل را ببین به چهره گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
♥️♥️♥️
ساقی من جام من شراب من امروز
نوبت عشق است و عیش و نوبت صحرا
♥️♥️♥️
آه چه زیباست از تو جام گرفتن
وزلب گرم تو بوسه های گوارا
♥️♥️♥️
لب به لب جام و سر به سینه ساقی
آه که جان میدهد به شاعر شیدا
♥️♥️♥️
از تو شنیدن ترانه های دل انگیز
با تو نشستن بهار را به تماشا
♥️♥️♥️
فردا فردا مگو که من نفروشم
عشرت امروز را به حسرت فردا
♥️♥️♥️
بس کن ز بی وفایی بس کن
بازآ بازآ به مهربانی بازآ
♥️♥️♥️
شاید با این سرودهای دلاویز
باردگر در دل تو گرم کنم جا
♥️♥️♥️
باشد کز یک نوازش تو دل من
گردد امروز چون شکوفه شکوفا
تو از آنجایی، جهان ناشناس دیگری
من از اینجایم، جهان بی اساس دیگری.
*
بوسه من طعم خوب همزبانی را نداشت
می روم پیدا کنم راه تماس دیگری
*
می روم اما نمی دانم که که پیدا می شود
غیر بوسیدن مگر، راه سپاس دیگری؟
*
عشق شطرنج مصمم هاست و هر بازنده را
تخته نرد دیگری باید و تاس دیگری
*
باغ در زیر علف ها مانده اما باغبان
فکر تمهید است از داسی به داس دیگری.
*
عمر من در حیله ی آماده کردن ها گذشت!
از خودم بدتر ندیدم ناسپاس دیگری.
*
کاش دورادور میشد بوسه پرانی کنیم
من از این ایوان تو هم از یک تراس دیگری
*
شهر مملو از نزاع کوسه و ماهی شده!
خودشناسی در پی خودناشناس دیگری!
*
ما فقط ابر و سیاهی را تجلی می کنیم!
هر یکی از ما ولی با انعکاس دیگری.
*
رفتن و برگشتن ابر بدون بار چیست؟
جابجایی پلاسی با پلاس دیگری.
*
(آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست)
زودتر در کهکشان بی هراس دیگری!
*
(عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی)
آدمی با هوش تر با یک حواس دیگری!
گرچه می ترسم که در آن عالم دیگر شویم
اشرف مخلوق های آس و پاس دیگری.
شاید آنجا قهرمان از قهرمانی های خود
جز ستایش می کند یک اقتباس دیگری.
بهرام بهرامی