s غزل معاصر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۶۱ مطلب با موضوع «شعر :: غزل معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بین ما « خطی ست قرمز » ، پس تو با ما نیستی
یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی

 خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،
فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی

یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است
یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!

هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !
از مسلمانی همین داری که « ترسا » نیستی!

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،
مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،
فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!
غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

امان ندیده کسی از گزند حیله خویش
که حبس کرده خودش را قفس به میله ی خویش
*
مباد فتنه چو فانوس در دلت باشد
که نیست راه رهایی هم از فتیله ی خویش!
*
به فکر فتح جهان آن قبیل می افتند
که بر نیامده اند از پس قبیله ی خویش!
*
به فکر فتح جهان اند و می توانی دید
هزار مسئله دارند در طویله ی خویش!!
*
فغان که این دله دزدان به وهم گرد زمین
چنان خوش اند که فرزند من به تیله ی خویش!
*
کدام می کشدم عنکبوت یا نساج
چه ها که دیده ام از روزنان پیله ی خویش
 غزلی از حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پی یک اشتباه ناجورم! باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی، قد زلفت رقیب می خواهم!
*
مادرم گفت: دل نبند و برو، هرکجا روی نازنینی هست
آه مادر، دلم زدستم رفت، ختم امن یجیب می خواهم!
*
پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!
آه آری پدر، عجیب، عجیب، خاطرش را عجیب می خواهم!!
*
باز فر می خورند دور سرم، این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم، به گمانم طبیب می خواهم!
*
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت، بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم! دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
حسین جنتی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دانلود رایگان کتاب شعر: دانلود مجموعه غزل اقلیت، اثر فاضل نظری

برای دانلود مستقیم کلیک کنید.

برای مطالعه آنلاین کتاب کلیک کنید.

چند غزل نمونه از کتاب :

نام غزل: عشق - از کتاب اقلیت - فاضل نظری

توان گفتن آن راز جاودانی نیست!

تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!

 ♪

پر از هراس امیدم، که هیچ حادثه ای

شبیه آمدن عشق نا گهانی نیست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

به نظر من، این غزل معاصر از بهرام بهرامی دارای یک سبک تاریک و پر از نگرانی است. شاعر از تصویرسازی‌های قوی استفاده کرده است تا وضعیت معاصر را توصیف کند، اما احساسات منفی و ناامیدی در شعر حاکم هستند.

شعر به شکلی زیبا به وضعیت شهری که در مرداب جادوهای پیر افتاده است، اشاره می‌کند. تصاویر از شلاق زدن اسب، آرزوها و امیدهایی که در طلسم افراد حقیر گم شده‌اند، و غول ریا که به شکل موشی در انبار پنیر گم شده است! نشان‌دهنده ناراحتی ها و ناامیدی های اجتماعی عمیقی هستند.

استفاده از تصاویری مانند قلعه، شاهزاده، شمشیر و مرد مارگیر، احساسی از تاریکی و ناامیدی را در شعر نشان می‌دهد. این غزل معاصر با تصاویر شاعرانه‌ای که ارائه شده است، خواننده را به فکر و تأمل در موضوعاتی نظیر تقدیر، عشق، و تلاش برای بقا و رهایی می‌اندازد.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نگاهی به مضامین اجتماعی و سیاسی در غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی

مقدمه
شعر، به عنوان یکی از اصیل‌ترین اشکال هنری، همواره ابزاری برای بیان احساسات، افکار و نقدهای اجتماعی و سیاسی بوده است. غزل " مترسک" اثر بهرام بهرامی، نمونه‌ای برجسته از این نوع ادبیات متعهد است که با زبان استعاری و نمادین، به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌پردازد.

تحلیل محتوایی
غزل با این بیت آغاز می‌شود:
"تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست، خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست."
این بیت به روشنی نشان‌دهنده قدرت و پتانسیل نهفته در میان افراد عادی جامعه است. داس کشاورزان، نمادی از ابزار کار مردمی است که به رغم نداشتن تجهیزات پیشرفته، توانایی تغییر و تأثیرگذاری را دارند.

نمادها و استعاره‌ها

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

زمستان، فصلی که با سرمایش تنفس ما را خوابانده و با برف‌های پوشیده از سفیدی، دنیایی جدید را برایمان خلق می‌کند. در شعر، زمستان و برف به عنوان نمادهایی از تنهایی، زیبایی و گذر زمان شناخته می‌شوند. از همه‌ی این نمادها، "آدم برفی" به عنوان یک تصویر شگفت‌انگیز و عمیق، به شعرمان جذابیت و اعماق جدیدی افزوده است.

آدم برفی، آن شخصیتی خیالی ولی همواره حاضر در دنیای شعر است، که به تنهایی و زیبایی زمستان اشاره دارد. او در شعر به عنوان نمادی از تازگی و بی‌آلایشی، اما همچنین به عنوان نمادی از انزوا و غمگینی نمایان می‌شود. شاعران معاصر، با استفاده از آدم برفی، داستان‌ها و احساساتی را با تمام زیبایی و عمق به تصویر می‌کشند که بیانگر حالات زندگی و انسانیت است.

 شعر آدم برفی 1: 

دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق

 از پنجره، با خیال آدم برفی!

 ❉

با حسرت برف بازی و آزادی

 می گفت : که خوش به حال آدم برفی!

  ❉

ترسید که سرما بخورد بیچاره!

 می سوخت دلش به حال آدم برفی!

  ❉

تا مادر او کمی از او غافل شد

 با زمزمه ی وصال آدم برفی!

 ❉

رفت و بغلش کرد و به خانه آورد

 از دلهره ی زوال آدم برفی!

 ❉

 آن را جلوی شعله ی شومینه نشاند!

برداشت کلاه و شال آدم برفی!

 ❉

می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است

 جای تو به نزد خاله! آدم برفی!

 ❉

دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس

 یک بوسه پراند، مال آدم برفی!

 ❉

این قصه ی عشق ماست، که در آن هستیم

 تو دختر و من مثال آدم برفی.

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

شعر آدم برفی 2: 

آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی

می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :

 ❉

من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!

دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.

 ❉

بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:

بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!

 ❉

من و تو هر دو در این کوچ مهاجر هستیم.

و کسی نیست جدا از رمه، آدم برفی!

 ❉

گفت : من دوست ندارم بشوم چشمه و رود!

ماند باید به دو صد دمدمه آدم برفی!

 ❉

دوست دارم که زمستان ابدی باشد و من

زنده باشم و در آن خاتمه آدم برفی.

 ❉

آن جهان دیده به او از سر دلسوزی گفت:

نشوی تبرئه در محکمه آدم برفی!

 ❉

(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)

و ببین عاقبت این همه آدم برفی!

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگرچه واژه ی شاهکار ممکن است کمی اغراق باشد. با این حال تعدادی از شعرها و غزل ها هستند که اصول و قواعد پنهان و آشکار بسیار زیادی از فنون ادب و شعر را در خود گنجانده اند و به نقطه ی کمال شعر نزدیک تر شده اند! 

در انتخاب این چند غزل و غزل ها و شعرهایی که بعداً به این مطلب اضافه خواهد شد، گذشته از اصول و قواعده ظاهری فن شعر اعم از آرایه های لفظی و معنوی و غیره، مهمترین ملاک برای انتخاب شعر، سخن تازه است. همانطور که مولانا می فرماید : هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود! 

در میان انبوه غزل های معاصری که می خوانیم و می شنویم انصافاًتعدادی از آنها هستند که از همان بدو شنیدن یا خواندن آن، از خواننده دلربایی می کنند. خواننده ی نا آشنا با اصول زیبایی شناسی شعر شاید متوجه نباشد چرا این شعر خوب است. و تنها به طور احساسی و کلی بفهمد که این شعر واقعاً زیباست. اما اگر بخواهیم دلایل زیبا و یا شاهکار بودن یک شعر را ذکر کنیم به چه نکاتی باید اشاره کنیم؟ 

از نظر من بعنوان یک شاعر، ابتدایی ترین معیارم برای اینکه یک شعر را عالی و بی نقص بدانم سخن تازه و روش تازه است.(منظور از روش تازه یعنی سبک منحصر به فرد خود آن شاعر است که از آن به عنوان قاعده ی مرگ مولف یاد می کنند. و این از شاعری به شاعر دیگر باید فرق داشته باشد وگرنه سبک منحصر به فرد نخواهد بود.) سپس به آرایه های لفظی و معنوی دقت می کنم. که این هم معیار مهمی است ولی بعد از ملاک های اصلی که ابتدا ذکر کردم. (چرا که هزاران شعر وجود دارد که به بهترین نحو از آرایه های لفظی و معنوی لبریز هستند اما هیچ سخن تازه ای در آن نیست.)

سخن تازه بعلاوه ی آرایه های شعری، شعر می سازد. 

اگر شما شعری (غزلی) سراغ دارید در قسمت نظرات به ما یادآوری کنید تا آن را اضافه کنیم. امیدوارم که از این مطلب احساس رضایت کسب کنید!

 

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند!
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند!

 ♫
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند!

 ♫
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند!

 ♫
ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند!

 ♫
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند!

 ♫
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند!
فاضل نظری

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست!

خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست!

  ♫

زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار

من که شک دارم به این پاییز،  این پاییز نیست!

  ♫

خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه

خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست!

  ♫

او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست

لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست!

 ♫

قهرمان کرده کلاغان را و دیگر سالهاست

از صدای شومشان یک ابر باران ریز نیست!

  ♫

قوی برکه متهم گشته چرا بر گردنش

خود مدالی از کلاغیت گلو آویز نیست!

  ♫

گفت مرد با غبان : من هم به او شک داشتم

حقه هایش مثل سابق وسوسه انگیز نیست!

  ♫

جای دهقان و کلاغان را عوض کرده شبی

کاسه ی صبر کشاورزان اگر لبریز نیست!

  ♫

دیر یا زود از تنفر داس ها را می کشند.

غار شیر داد، جای عوعوی پرهیز نیست!

  ♫

آسیابانی که رد می شد از آنجا گفت : آه

با وجود نحس او این دشت حاصل خیز نیست!

  ♫

با همین دستان خالی قبر او را می کنم

با چنین دشمن، نیازی به کلنگ تیز نیست!

  ♫

کور خوانده خزه ی بی بته، اقیانوس ما

جای ماهی ها نباشد، جای جلبک نیز نیست!

  ♫

باغبان هم گفت می آید زمانی که اثر،

از مترسک و خبرچینش کلاغ هیز نیست!

 ♫

تیغه ی داس کشاورزان اگر چه تیز نیست.

خشم شان هر جا که باشد بی گمان ناچیز نیست!

بهرام بهرامی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
 ♫
حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد
 ♫
حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد
 ♫
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...
 ♫
آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد
 ♫
سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
حسین جنتی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تیر برق چوبی:

تیر برقی چوبی‌ام در انتهای روستا

بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا

 ♫

ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

 ♫

آمدم خوش خط شود تکلیف شب‌ها، آمدم -

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

 ♫

یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند

پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا ...

 ♫

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم؛

قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا ...

 ♫

کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر؛

راهی‌ام می‌کرد قبرستان به جای روستا ...

 ♫

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است؛

بد نگاهم می‌کند دیزی سرای روستا !

 ♫

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کد خدا؛

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا ...

کاظم بهمنی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

چو غواصی که از صید صدف مایوس برگردد
نفس تا کی رود پایین و با افسوس برگردد؟
 ♫
در این شهر خراب‌آباد، انسانی نخواهی یافت
وگر صد شیخ دیگر باز با فانوس برگردد
 ♫
سیاست نیست اسرار نهان با دوستان گفتن
بسا پیک امین در جامه‌ی جاسوس برگردد
 ♫
هم‌آن بهتر به کیش خویش برگردی که ممکن نیست
کلاغی از شب آیینه‌ها طاووس برگردد

حسین جنتی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
 ♫
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
 ♫
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
 ♫
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
 ♫
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
حامد عسکری

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

♥️

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

♥️

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

♥️

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

♥️

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

حامد عسکری

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

سلام سوژه نابم برای عکاسی‌
ردیف منتخب شاعران وسواسی‌

♥️

سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی‌
ظرافت قلیان های شاه عباسی‌

♥️

تجسم شب باران و مخمل نوری‌
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌

♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقد و تحلیل غزل معاصر:

این غزل با بازی زیبای کلمات و تصاویر شاعرانه، به بررسی مفاهیم عمیق انسانی و اجتماعی پرداخته است. در ادامه به بررسی بخش‌های مختلف این غزل می‌پردازیم.

مضمون اصلی:

غزل به مضامین متعدد از جمله فساد، ریا، غرور، مرگ، و سرنوشت انسان‌ها پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و اسطوره‌ای، نقاشی‌هایی زنده و پویا از این مفاهیم ارائه می‌دهد.

بررسی ابیات:

1. مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد / پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
- شاعر با استفاده از تصویر برگ پژمرده در پاییز، به سقوط حتمی ریاکاری اشاره می‌کند. پرچم زرد نمادی از ریا و نفاق است که همانند برگ پاییزی سرانجام فرو خواهد افتاد.

2. جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ / مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
- تصویر جنگل نخوت که توسط اره‌ی مرگ تکه تکه می‌شود، به اضمحلال غرور و تکبر اشاره دارد. خاک اره به معنای چیزی کم‌اهمیت و بی‌ارزش است که نهایتاً به زمین خواهد افتاد.

3. آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است / در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
- مترسک نماد فردی است که با فریب ظاهر خود، نقش مهمی را ایفا می‌کند. اما نهایتاً در دره‌ای که نماد شکست و سقوط است، فرو خواهد افتاد.

  • بهرام بهرامی حصاری