این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین قمار من و دست آخر است
*
من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...
*
این چار برگ خشک شده مال دفتر است
نه! آخرین قمار من و دست آخر است
*
من را به چاه درد خود انداخت و گذشت
هر کس که گفت با من خسته برادر است...
*
غزل حسین دهلوی که خواندید، به زیبایی احوالات عاشقانه و عاطفی را به تصویر میکشد. نقد این غزل از جنبههای مختلف به شرح زیر است:
1. محتوا و معنا:
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
☂
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
☂
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی!
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی!
✔✗✔
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی!
✔✗✔
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی!
✔✗✔
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی!
✔✗✔
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی!
✔✗✔
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر می شوی!
✔✗✔
غزلی عاشقانه و ناب از شاعر نامدار معاصر: حامد عسکری
به نظر من، این غزل معاصر از بهرام بهرامی دارای یک سبک تاریک و پر از نگرانی است. شاعر از تصویرسازیهای قوی استفاده کرده است تا وضعیت معاصر را توصیف کند، اما احساسات منفی و ناامیدی در شعر حاکم هستند.
شعر به شکلی زیبا به وضعیت شهری که در مرداب جادوهای پیر افتاده است، اشاره میکند. تصاویر از شلاق زدن اسب، آرزوها و امیدهایی که در طلسم افراد حقیر گم شدهاند، و غول ریا که به شکل موشی در انبار پنیر گم شده است! نشاندهنده ناراحتی ها و ناامیدی های اجتماعی عمیقی هستند.
استفاده از تصاویری مانند قلعه، شاهزاده، شمشیر و مرد مارگیر، احساسی از تاریکی و ناامیدی را در شعر نشان میدهد. این غزل معاصر با تصاویر شاعرانهای که ارائه شده است، خواننده را به فکر و تأمل در موضوعاتی نظیر تقدیر، عشق، و تلاش برای بقا و رهایی میاندازد.
زمستان، فصلی که با سرمایش تنفس ما را خوابانده و با برفهای پوشیده از سفیدی، دنیایی جدید را برایمان خلق میکند. در شعر، زمستان و برف به عنوان نمادهایی از تنهایی، زیبایی و گذر زمان شناخته میشوند. از همهی این نمادها، "آدم برفی" به عنوان یک تصویر شگفتانگیز و عمیق، به شعرمان جذابیت و اعماق جدیدی افزوده است.
آدم برفی، آن شخصیتی خیالی ولی همواره حاضر در دنیای شعر است، که به تنهایی و زیبایی زمستان اشاره دارد. او در شعر به عنوان نمادی از تازگی و بیآلایشی، اما همچنین به عنوان نمادی از انزوا و غمگینی نمایان میشود. شاعران معاصر، با استفاده از آدم برفی، داستانها و احساساتی را با تمام زیبایی و عمق به تصویر میکشند که بیانگر حالات زندگی و انسانیت است.
شعر آدم برفی 1:
دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق
از پنجره، با خیال آدم برفی!
❉
با حسرت برف بازی و آزادی
می گفت : که خوش به حال آدم برفی!
❉
ترسید که سرما بخورد بیچاره!
می سوخت دلش به حال آدم برفی!
❉
تا مادر او کمی از او غافل شد
با زمزمه ی وصال آدم برفی!
❉
رفت و بغلش کرد و به خانه آورد
از دلهره ی زوال آدم برفی!
❉
آن را جلوی شعله ی شومینه نشاند!
برداشت کلاه و شال آدم برفی!
❉
می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است
جای تو به نزد خاله! آدم برفی!
❉
دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس
یک بوسه پراند، مال آدم برفی!
❉
این قصه ی عشق ماست، که در آن هستیم
تو دختر و من مثال آدم برفی.
(شعر از بهرام بهرامی)
❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉
شعر آدم برفی 2:
آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی
می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :
❉
من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!
دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.
❉
بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:
بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!
❉
من و تو هر دو در این کوچ مهاجر هستیم.
و کسی نیست جدا از رمه، آدم برفی!
❉
گفت : من دوست ندارم بشوم چشمه و رود!
ماند باید به دو صد دمدمه آدم برفی!
❉
دوست دارم که زمستان ابدی باشد و من
زنده باشم و در آن خاتمه آدم برفی.
❉
آن جهان دیده به او از سر دلسوزی گفت:
نشوی تبرئه در محکمه آدم برفی!
❉
(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)
و ببین عاقبت این همه آدم برفی!
(شعر از بهرام بهرامی)
❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
♥️
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
♥️
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
♥️
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
♥️
من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟
حامد عسکری
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
سلام سوژه نابم برای عکاسی
ردیف منتخب شاعران وسواسی
♥️
سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی
ظرافت قلیان های شاه عباسی
♥️
تجسم شب باران و مخمل نوری
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی
♥️
ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ
گفت طوطی که قفس باز نباشد هم نیست!
زاغ هم گفت که آواز نباشد هم نیست!
✔
قفس مشترک طوطی و زاغان شده این
آب و دان باشد و پرواز نباشد هم نیست!
✔
نت گمان کرد که سرچشمه ی آهنگ نت است.
گفت بی پرده اگر ساز نباشد هم نیست.
✔
مثل موجی که به دریا بزند طعنه که :هی!
رقص را جلوه و ابراز نباشد هم نیست.
✔
نشو هم قلعه ی آن مهره ی بی حوصله شاه!
که گمان کرد که سرباز نباشد هم نیست.
✔
در نگاهی که پرست از خزه ی مردابی
رقص نیلوفر تن ناز نباشد هم نیست.
✔
این حقیقت که محال است که هیزمکش آن
ارّه داران بشوم، راز نباشد هم نیست.
✔
عاقبت پرچم داد است که بر می خیزد
اگر امروز سر افراز نباشد هم نیست.
✔
نه که سکان شکسته، روی کشتی ریا
لنگری که غلط انداز نباشد، هم نیست!
✔
به نظر می رسد این ماتم، بی پایان است.
زندگی را اگر آغاز نباشد هم نیست.
✔
(غزل از بهرام بهرامی)
ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ
باران که زد افسوس که من پنجره بستم.
باران که زد افسوس که در خانه نشستم.
❉
باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم
ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.
❉
این کوچ نداده است به من فرصت این را
یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.
❉
چون آنچه که باید بشوم ارّه ی تیزی
کرده است فرو در کمر آنچه که هستم.
❉
تردید سبب شد به قفس ساز ببازم
چون بر سر آزادی خود شرط نبستم.
❉
از بس که ریا دیده ام از طوطی و طاووس
من منکر زیبایی ام و زاغ پرستم.
❉
یارم ندهد شاخه گلی را که قرار است
بر سنگ مزارم بگذارند به دستم.
❉
برگشت ندارد سفر کشف حقیقت.
من قایق خود را وسط آب شکستم.
❉
(غزل از بهرام بهرامی)
ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ
گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.
یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.
☆
غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد
طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.
☆
طوطی به تلقینی و تکرار دو تا حرف
هرگز عقب از عرصه ی شادی نیفتاد.
☆
طوطی صفت تا هست ای قوی مهاجر
از رونق این بازار صیادی نیفتاد.
☆
هرگز عقاب تیز بین قله ی عشق
در دام پر تزویر جلادی نیفتاد.
☆
بر قله با حفظ غرورش لانه ای ساخت
چون لاشخور در فکر شیادی نیفتاد.
(غزل از بهرام بهرامی)
ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ
نقد و تحلیل غزل معاصر:
این غزل با بازی زیبای کلمات و تصاویر شاعرانه، به بررسی مفاهیم عمیق انسانی و اجتماعی پرداخته است. در ادامه به بررسی بخشهای مختلف این غزل میپردازیم.
مضمون اصلی:
غزل به مضامین متعدد از جمله فساد، ریا، غرور، مرگ، و سرنوشت انسانها پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و اسطورهای، نقاشیهایی زنده و پویا از این مفاهیم ارائه میدهد.
بررسی ابیات:
1. مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد / پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
- شاعر با استفاده از تصویر برگ پژمرده در پاییز، به سقوط حتمی ریاکاری اشاره میکند. پرچم زرد نمادی از ریا و نفاق است که همانند برگ پاییزی سرانجام فرو خواهد افتاد.
2. جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ / مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
- تصویر جنگل نخوت که توسط ارهی مرگ تکه تکه میشود، به اضمحلال غرور و تکبر اشاره دارد. خاک اره به معنای چیزی کماهمیت و بیارزش است که نهایتاً به زمین خواهد افتاد.
3. آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است / در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
- مترسک نماد فردی است که با فریب ظاهر خود، نقش مهمی را ایفا میکند. اما نهایتاً در درهای که نماد شکست و سقوط است، فرو خواهد افتاد.
تلمیح در اشعار بهرام بهرامی : (در کل تلمیح یک آرایه ادبی است که به آیه حدیث و یا داستانی مشهور اشاره دارد که فرق آن با تضمین این است که در تلمیح ما فقط یک اشاره می کنیم اما در تضمین کاملا آن را در شعر یا نوشته خود می آوریم.)
روی قطار عافیت کوه عظیمی ریخته
دل خوش به این که کوه بالا می کشد دامن نباش!
دل خوش به این که باز دهقان فداکاری کند
آتش به پیراهن مسیر بسته را روشن نباش!
(اشاره به داستان دهقان فداکار)
*
شازده شاید که آن روباه را اهلی کند!
کی ولی خوک حریص جاه را اهلی کند؟
او فقط سیاره ها را اشتباهی رفته است.
تا که موجودات اشتباه را اهلی کند.
(اشاره به داستان شازده کوچولو اثر آنتوان دو سنت اگزوپری)
*
موی خود را از فراز قلعه آویزان نکن
شاهزاده در شب حیله اسیر افتاده است!
(اشاره به داستان راپونزل که توسط زن جادوگر بالای یک قلعه اسیر شده بود و موهای بلند خود را از بالای قلعه برای شاهزاده آویزان می کند و شاهزاده نهایتاً او را نجات می دهد).
*
زرتشت با جمعیت مشتاق دلقک ها چه گفت؟
باری خدا مرده! و می گفتند تهمت می زند!
(اشاره به گفتگوی زرتشت با جمعیتی که سرگرم تماشای بندبازی بودند. در کتاب چنین گفت زرتشت اثر فردریش نیچه)
*
غرق خواهد گشت جک با تایتانیک
رز دعا کن بتمنی پیدا شود!
(اشاره به داستان فیلم معروف تایتانیک)
*
او مگر داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟
من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها!
(اشاره به داستان رابین هود و داروغه)
*
اسب سفید آمد و بر آن سوار نیست
شهزاده ی امید میان غبار نیست.
(اشاره به آهنگ شهزاده ی زرین کمر عهدیه)
*
شبی با اسب تک شاخ سفید و بالدار خویش
اگر با پای خود رفته است، با سر بر نخواهد گشت.
نشو خیره به این جاده، جز از کوه غرور تو
همان شهزاده ی زرینه افسر بر نخواهد گشت.
(اشاره به آهنگ شهزاده ی زرین کمر عهدیه)
*
گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.
یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.
غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد
طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.
(اشاره به داستان غول چراغ و علاء الدین)
*
پوریای ولی باید می شد ولی او را
خود شیفته کرد آنچه که قاموس ندارد.
(اشاره به داستان پوریای ولی پهلوان نامدار ایران زمین)
*
چون حاصل ابر و مه و خورشید و فلک را
چیدیم و اگرچه، کپکی داد به کشتن
(اشاره به شعر معروف سعدی شیرازی : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری)
*
*
ایراد ساختار زبانی در اشعار بهرام بهرامی
این کوچ نداده است به من فرصت این را
یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.
در این بیت، ایراد زبانی مشهودی وجود دارد. خسته ام را اگر به همان حالت خسته ام بخوانیم وزن شعر غلط می شود. پس لاجرم باید به صورت عامیانه و حالت ترانه بخوانیم تا وزن شعر صحیح باشد. یعنی به صورت خسته م، باید خوانده بشود. این به این معنی است که در این بیت بهرام بهرامی برای این که از وزن و قافیه خارج نشود، از حالت رسمی زبان خارج شده است.
*
واج آرایی در اشعار بهرام بهرامی
شاعران چشم جهانند و چه سود این پنجره
بس حریصانه به کابوس حصیر افتاده است.
(استفاده مکرر از حروف س و ص و خلق یک واج آرایی زیبا)
*
تضمین در غزل های بهرام بهرامی
(فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن)
گورکن روح به اجساد نبخشیده هنوز.
(استفاده از مصرعی از حافظ)
*
بر سر هر دانه بنوشته که این رزق فلان
گر نجنبد می رود در کام نیرومند ها.
(استفاده از بیتی از مولانا : بر سر هر دانه بنوشته فلان! کین بود رزق فلان بن فلان)
*
(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)
و ببین عاقبت این همه آدم برفی!
(استفاده از مصرع معروف حافظ شیرازی)
*
(آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست)
زودتر در کهکشان بی هراس دیگری!
(عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی)
آدمی باهوش تر با یک حواس دیگری!
(استفاده از بیت معروف حافظ شیرازی)
*