s غزل های ناب دلنشین :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل های ناب دلنشین» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تو از آنجایی، جهان ناشناس دیگری

من از اینجایم، جهان بی اساس دیگری.

 *

بوسه من طعم خوب همزبانی را نداشت

می روم پیدا کنم راه تماس دیگری

 *

می روم اما نمی دانم که که پیدا می شود

غیر بوسیدن مگر، راه سپاس دیگری؟

 *

عشق شطرنج مصمم هاست و هر بازنده را

تخته نرد دیگری باید و تاس دیگری 

 *

باغ در زیر علف ها مانده اما باغبان

فکر تمهید است از داسی به داس دیگری.

 *

عمر من در حیله ی آماده کردن ها گذشت!

از خودم بدتر ندیدم ناسپاس دیگری.

 *

کاش دورادور میشد بوسه پرانی کنیم

من از این ایوان تو هم از یک تراس دیگری

 *

شهر مملو از نزاع کوسه و ماهی شده!

خودشناسی در پی خودناشناس دیگری!

 *

ما فقط ابر و سیاهی را تجلی می کنیم!

هر یکی از ما ولی با انعکاس دیگری.

 *

رفتن و برگشتن  ابر بدون بار چیست؟

جابجایی پلاسی با پلاس دیگری.

*

(آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست)

زودتر در کهکشان بی هراس دیگری!

 *

(عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی)

آدمی با هوش تر با یک حواس دیگری!

 

گرچه می ترسم که در آن عالم دیگر شویم

اشرف مخلوق های آس و پاس دیگری.

 

شاید آنجا قهرمان از قهرمانی های خود

جز ستایش می کند یک اقتباس دیگری.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

ای بره ی زخمی شده! با گرگ درد دل نکن.

با زندگی بازی و بازی را چنین مشکل نکن.

 *

تو زخم خوردی به جای او تو هستی متهم

تو لااقل دیگر، وکیلت را همان قاتل نکن!

 *

وقتی کماکان می چکد، خون تو از دندان او

با گرگ ظالم صحبت از دنیای نا عادل نکن

 *

وقتی عدالت طرز فکر گرگ احساس است و بس!

گر پنج شد جمع دو با دو دور را باطل نکن.

 *

این گرگ تا وقتی معمای تو باشد زنده است

تو تکه های این معما را خودت کامل نکن.

 *

وقتی تو را با نیت جلب توجه می کشد

آن ناسزا که دوست دارد شهوت قاتل نکن.

 *

بگذار تا بر چارپایه ضربه را دشمن زند.

تو آن طناب عزت نفس خودت را ول نکن.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هست انگور عاشق مستی ما، گیلاس نیست.

چون گلوهامان به درد تشنگی حساس نیست.

 *

زندگی با خودکشی فرقی ندارد، تو نگو

مرگ و خاموشی سر و ته هردو یک کرباس نیست.

 *

مرده شو مرگ و خصوصاً زندگی را برده است.

درد ما جز زندگی با مرده شو نشناس نیست.

 *

بار جرم گرگ از هر گوسفندی کمتر است

دیو تر از هر ریاکاری خود خناس نیست.

 *

گرگ وقتی که صمیمیت طلب دارد ز میش

در درون میش گرگی جز خود احساس نیست.

 *

خوشه چینی مشکل مرد کشاورز است و او

جز به فکر ورد جادویی برای داس نیست.

 *

برد یک شطرنج با کار گروهی ممکن است

راهکار بازی هوش و اراده تاس نیست.

 *

اعتمادی به طلسم گاوصندوقت نکن

دزد دانا جز به فکر سرقت مقیاس نیست.

 *

او ترازو را شبانه دستکاری کرده است

این زغالی که به گردن بسته ای الماس نیست.

  *

آن که راحت جنگلی را هم به آتش می کشد

به سرانجام لگد کوب گلی وسواس نیست.

 *

آنچه ازکبریت سرخش بر مشامت می رسد

بوی باروت است ای شبگرد، بوی یاس نیست.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 اینجا همین جایم، به فکر باغ و گل دیدن نباش.

من کوهم و در کاهدان، دنبال یک سوزن نباش.

 *

یا کار لازم را بکن، یا فکر کاری را نکن

همدرد آدم نیستی، همدست اهریمن نباش.

 *

من چشمه ی شعرم تو هم آتشفشان شهوتی

راضی به مرگت نیستم، راضی به مرگ من نباش.

 *

 روی قطار عافیت، کوه عظیمی ریخته

دل خوش به این که کوه بالا می کشد دامن نباش.

 *

دل خوش به این که باز دهقان فداکاری کند

آتش به پیراهن، مسیر بسته را روشن نباش.

 *

آن که نشانی خدا را اشتباهی می دهد

از این که تنها به همین، راضی شود ایمن نباش.

 *

با ترس واهی و امیدی که به تو مربوط نیست

ای مدعی حق، پل و لولوی این خرمن نباش.

 *

در این جهان فکر حریم فکر مردم، آن جهان

پتکی که می کوبد سرش را بر سر آهن نباش.

 *

گر دوست داری پرچمت، بر قله ها باشد فقط

در راه آن که می رود، تا قله ها، بهمن نباش.

 *

هر دانه ای باید خودش، راه شکفتن را رود

کار خودت را کن شریک جرم اهریمن نباش.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خورده گیرم کل دنیا بر سرش سوگندها.

می کند رفتار مثل قهرمان مانند ها.

 *

او مگر داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟

من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها.

 *

نانوا منّت سر ما می گذارد بعد هم

می دهد نان را بدون صف به خویشاوندها.

 *

بر سر هر دانه بنوشته که این رزق فلان

گر نجنبد می رود در کام نیرومند ها.

 *

شرط روی اسب مزدور ریاکاری نبند

زین فروش این اسب را زین کرده با ترفندها.

 *

او اگر سهم از غنیمت ها نبرده پس چرا

پوزخندی کرده پنهان زیر پوزه بندها؟

 *

خوش نکن دل را به این آرامش آتش فشان

بر دهان آن نشسته زورکی لبخند ها.

                            *                           

آن سر چوبی که سمت ما بلندش کرده ای

گر ستم باشد در این سو هست غرّولندها.

 *

باش تا آتش زند ایمان هر کبریت را

جیغ و دادی که به پا کردیم ما اسفندها.

 *

زیر بار وزن غول و درد ما خواهد شکست.

این پل چوبی که بین ما زده پیوندها.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!

تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!

 *

دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است

عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.

 *

مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده

که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.

 *

دیو دانسته محال است زمان برگردد

به همان روز که صیاد نزاییده هنوز

 *

به همان روز که ناخواسته خورشید به زور

به نوک ارّه ی جلاد نتابیده هنوز.

 *

آیه ی رقص فرود آمده و پروانه

یک دل سیر  وفقط شاد نرقصیده هنوز.

 *

ابر هم عقده ی تبعیض گرفته است چرا

برف روی همه آزاد نباریده هنوز؟

 *

آن که پنداشت که با زور دل از ما برده

قلب را در همه ابعاد نسنجیده هنوز.

 *

(فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن)

گورکن روح به اجساد نبخشیده هنوز.

 *

قول آمرزش جاوید به ما داده ولی

به جز از ژاژ در این باد نخاییده هنوز.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شب است و باغچه‌‌های تهی ز میخک من

و بـــوی خاطــــره‌‌ها در حیــــاط کوچک من

حیاط خلوت من از سکوت سرشار است

کجاست نغمه غمگینت ای چکاوک من؟

به سکّه سکّه اشکم تو را خریدارم

تویی بهــای پس‌اندازهای قلّک من

بگیر دست مرا ای عـــروس دریایی

بیا به یاری دنیای بی عروسک من

تورا به رشته‌ای از آرزو گـره زده‌اند

به پشت پنجره سینه مشبّک من

کسی نیامده - حتّی کلاغ‌‌های سیاه –

به قصد غارت جالیــــز بی مترسک من

کبوترانه بیـــا تخـــم آشتـــــی بگذار

میان گودی انگشت‌‌های کوچک من

شب است و خواب عمیقی ربوده شهر مرا

کجــاست شیطنت کودکـــی و سوتک من؟

بترس ازاین همه لولو که پشت پنجره اند

بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من...

سعید بیابانکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.

خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.

 

زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار

من که شک دارم به این پاییز،  این پاییز نیست.

 

خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه

خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.

 

او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست

لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان


هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان


گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد

♥️♥️♥️
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد

♥️♥️♥️
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد

♥️♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری