پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
♣☆☂
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
♣☆☂
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان
♣☆☂
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
♣☆☂
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
♣☆☂
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان
♣☆☂
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
♥️♥️♥️
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
♥️♥️♥️
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
♥️♥️♥️
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شرمنده بودم
☆☂♥️
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
☆☂♥️
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
☆☂♥️
این شفق است یا فلق؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام؟ جان دقایقم بگو
✔✗✔
آیینه در جواب من باز سکوت می کند
باز مرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگو
✔✗✔
آهندل خودشیفتهی کافر مغرور!
دور است که یادی کند از عاشق مهجور ...
✿
میگفت: در این شهر، که دلباختهام نیست؟
آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور
✿
گفتم که تو منظور من از اینهمه شعری
مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟!
✿
من شاعر دوران کهن بودم و آن مست
آمد به مزار من و برخاستم از گور
✿
بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم:
نزدیک رقیبانی و میبوسمت از دور ...
✿
بر عاشق دلنازک خود رحم نکردی
آهندل خودشیفتهی کافر مغرور!
سجّاد سامانی
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
☂♥️♥️☂
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
☂♥️♥️☂
مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود!
مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود!
♥️♥️
مرا بخوان که پس از این همه "الهه ناز"
دوباره ورد زبانــــــــم "اتل متل" بشود!
♥️♥️
سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار
که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود!
♥️♥️
هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟
که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود؟!
♥️♥️
قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست
اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود!
♥️♥️
بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن
که در تمام جهان این سخن مثل بشود:
♥️♥️
اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت
اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود!
غلامرضا طریقی
سر بگذاریم وقت خواب رسیدهست
روز به پایان آفتاب رسیدهست
✍✔✍
منزل راحت کجاست در سفر عمر
پرسش دیرینه را جواب رسیدهست
✍✔✍
چون نخ تابیده گرد خویش چه پیچی؟
نوبت واگشت پیچ و تاب رسیدهست
✍✔✍
سنگ رها گشته در هوایی و اینک
وقت فرود تو با شتاب رسیدهست
✍✔✍
شرح غم ما هنوز اولِ قصهست
گرچه به پایانِ این کتاب رسیدهست
✍✔✍
آنچه درانباشتیم باد هوا بود
وقت سراندازی حباب رسیدهست
✍✔✍
آن می گمبوده در پیالۀ خالیست
تشنۀ بیتشنگی به آب رسیدهست
✍✔✍
مژدۀ آسودن است ای شب پایان
بوی تو از سایهسار خواب رسیدهست
هوشنگ ابتهاج
پیدا بکن یک آدم آدم تری را
و شانه های محکم و محکم تری را
*
آقای خوبی که دلش سنگی نباشد
معشوق های دوستت دارم تری را !
*
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند!
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند!
♥️✔♥️
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند!
♥️✔♥️
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند!
♥️✔♥️
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند!
♥️✔♥️
گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند!
♥️✔♥️
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند!
♥️✔♥️
غزلی با موضوع عاشقانه و غمگین از مهدی فرجی!