گوسفندی زیرک و فهمیدهای،
کهنهسالی گرگ باراندیدهای.
— اقبال لاهوری
در حق میشی که از شبان رمیده،
تربیت گرگ ستمکار به.
— امیر خسرو دهلوی
ذکر بازگشت قلب شه از قتل مغل،
همچون گرگان ز رمه یا علمی از برخان.
— امیر خسرو دهلوی
اگر شیر بخورد، بخل گرگی،
برو تهمت بود نام بزرگی!
— امیر خسرو دهلوی
عدل تو چنان کرد که از گرگ امینتر،
در حفظ رمه یار دگر نیست شبان را.
— انوری
شیر با بازوی تو بیچنگال است،
گرگ با عدل تو بیدندان است.
آن نه شیر است، کنون روباه است،
وین نه گرگ است، کنون چوپان است.
— انوری
بارهٔ عدل تو یک لایه همی شد که جهان،
گرگ را در رمه از جملهٔ اغنام گرفت.
— انوری
باز و کبکت بیتحرک در شتاب،
پیل و گرگت بیعداوت در نبرد.
— انوری
اگر بر زمانه بانگ زند،
گرگ را سیرت شبان باشد.
— انوری
چو باز او شکار کند، صید او چه شیر و چه گرگ،
چو اسب او گذرد، راه او چه بحر و چه بر.
— انوری
یکچند بیشبانی، حزم تو بودهاند،
گرگ ستمسین، برهٔ عافیت نزار.
— انوری
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا،
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز.
— انوری
لطف اگر پای در نهد به میان،
گرگ را آشتی دهد با میش.
— انوری
یوسف ما را به چاه انداختند،
گرگ او را در گناه انداختند.
— اوحدی، غزل ۲۹۱
منت عاشق و عاشقت را رقیب،
که هم گرگم و هم شبانی کنم.
— اوحدی، غزل ۵۶۶
حال من پیش رقیبان تو دانی به چه ماند؟
قصهٔ گرگ دهن بسته و انبوه شبانان.
— اوحدی، غزل ۶۱۱
چند راند چون سگان ما را رقیب از کوی تو؟
گرگ با چوب شبانان بر نتابد بیش از این.
— اوحدی، غزل ۶۵۵
چون ز در قرب تو گشت شبانی عزیز،
یوسف گرگم مساز، قرب شبانم بده.
— اوحدی، غزل ۷۰۴
ور ز بزرگان دهر باشد و گرگان شهر،
خاک نیرزد بهل، با همه کوچ و بنه.
— اوحدی، غزل ۷۲۷
یوسف خود را بتوانی ربود،
گر به چنین گرگربایی رسی.
— اوحدی، غزل ۸۰۲
چو گرگ از گله بربود آنچه میخواست،
بدین صحرا چه سود اکنون شبانی؟
— اوحدی، غزل ۸۳۸
اگر گرگ فتنه زود پریشان کند رواست،
آن را که چون کلیم شبان تکیه بر عصاست.
— اوحدی، قصیده شماره ۴
گرگ اجل یکایک از این گله میبرد،
وین گله را ببین که چه آسوده میچرند!
— اوحدی، قصیده شماره ۱۴
چون زبردستان نکن با زیردستان بد، که زود،
گرگ موذی را بسوزد کشتن میش، ای جوان.
— اوحدی، قصیده شماره ۲۸
زیر دستان را مهل، که از ظالمی اندیشه باشد،
گله را از گرگ صحرایی نگهدار، اگر شبانی.
— اوحدی، قصیده شماره ۳۹
میان بره و گرگ آن زمان بدانی فرق،
که کارنامهٔ این گله از شبان شنوی.
— اوحدی، قصیده شماره ۴۹
دوبیتی شمارهٔ ۳۷
هر آن کس عاشق است از جان نترسد،
یقین از بند و از زندان نترسد.
دل عاشق بود گرگ گرسنه،
که گرگ از هیهی چوپان نترسد.
— باباطاهر
دوبیتی شمارهٔ ۷۵
شب تار است و گرگان میزنند میش،
دو زلفانت حمایل کن بر پیش.
از آن کنج لبت بوسی بموده،
بگو راه خدا دادم به درویش.
— باباطاهر
به وهم وانگذارد خرد زمام حواس،
رمه به گرگ سپردن شبانی هوس است.
— بیدل دهلوی، غزل ۴۹۴
شبان آز را با گلهٔ پرهیز انسی نیست،
بگرگی ناگهان خواهد بدل کردن شبانی را.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۴
این کور دل عجوزهٔ بیشفقت،
چون طعمه بهر گرگ اجل زادت.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۵
ای رمه، این دره چراگاه نیست،
ای بره، این گرگ بسی ناشتاست.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۸
گرگ فلک آهوی وقت را خورد،
در مطبخ ما مشتی استخوان است.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۱۱
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی،
که گرگ را ز ازل پیشه مردمآزاری است.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۱۲
هر جا که گسترانده شد این سفرهٔ فساد،
جز گرگ و غول و دزد و دغل میهمان نداشت.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۱۴
گرت گله گرگ است و گر گوسفند،
ترا بر همان گله چوپان کنند.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۱۸
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود،
گرگ سیهدرون، سگ چوپان نمیشود.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۱۹
از شبانی تن مزن تا گرگ ماند ناشتا،
زندگانی نیک کن تا دیو گردد شرمسار.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۲۱
آغل از خانه بسی دور و شبان در خواب،
گرگ بددل به کمین و رمه اندر چر.
— پروین اعتصامی، قصیده شماره ۲۳
لفظها پاک و معنیاش گرگین،
نافهٔ چین، لفافهٔ سرگین.
— جامی
چون سگ گله ترا سر در کمند،
لیک سگ بر گرگ، نی بر گوسفند.
بر رمه باشد بلایی بس بزرگ،
چون سگ درنده باشد یار گرگ.
— جامی
وای شبانی که کند کار گرگ،
همچو سگ زرد شود یار گرگ.
— جامی
زبان پر مهر و سینه کینهاندیش،
چو گرگان نهان در صورت میش.
— جامی
چو آهوی ختن سنبلچریده،
ز گرگان هرگز آسیبی ندیده.
— جامی
لیلی و خروش چنگ و خرگاه،
مجنون و خراش گرگ و روباه.
— جامی
رباعی شمارهٔ ۴۰
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای،
ما را نگذارد که درآییم ز پای.
تا کی بود این گرگربایی، بنمای،
سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای.
— حافظ
بده تا روم بر فلک شیر گیر،
به هم بر زنم دام این گرگ پیر.
— حافظ، ساقینامه
مقصد آمال ز آمل شناس،
یوسف گمکرده به گرگان طلب.
— خاقانی
شو خوانچه کن و چمانه در خواه،
زان یوسف ما که گرگ خوی است.
گرگ آشتی است روز و شب را،
و آن بت شب و روز جنگجوی است.
— خاقانی، غزل ۶۶
میبرد با گرگ در صحرا گله،
با شبان در خانه شیون میکند.
— خاقانی، غزل ۱۶۸
خاقانی اسیر دیگران نیست،
هم عشقت و گرگ آزموده.
— خاقانی، غزل ۳۱۳
چند از این یوسفان گرگصفت،
چند از این دوستان دشمنروی.
دل خاقانی از جهان بگسست،
باز شد رب لاتذرنی گوی.
— خاقانی، غزل ۳۱۸
یوسف من، گرگ مست باده به کف صبحفام،
وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب.
— خاقانی
گرم تو صید شوی، گو حسود جان میده،
که گرگ چو بره برد از شبان نیندیشد.
— خواجوی کرمانی، غزل ۳۲۵
به عشوه آهوی روباه باز صیادت،
چنان برد دل مردم که گرگ گرسنه میش.
— خواجوی کرمانی، غزل ۵۶۹
رباعی شمارهٔ ۲۶
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت،
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت.
چون باید مرد و آرزوها همه هشت،
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت.
— خیام
آن صحن چمن که از دم دی،
گفتی: دم گرگ یا پلنگ است.
— رودکی
گرگ را کی رسد ملامت شاة؟
باز را کی رسد نهیب شخیش؟
— رودکی
چنان که اشتر ابله سوی کنام شده،
ز مکر روباه و زاغ و گرگ بیخبر.
— رودکی
کمندش بیشه بر شیران قفس کرد،
فیلکش دشت بر گرگان خباکا.
— رودکی
صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی،
آن صید ضعیفم که ره پیش و پس نیست.
— رهی معیری، شعر «آزاده»
ناگه ز کینهتوزی گردون گرگخوی،
شیری گرسنه گشت بدو حملهور همی.
— رهی معیری، شعر «سرنوشت»
ز گرگ تیز دندان کینهجویی،
ز طوطی حرف ناپسند نا سنجیده گویی.
— رهی معیری، شعر «خلقت زن»
این گرسنه گرگ بیرحم،
خود سیر نمیشود ز مردم.
— سعدی
همه شاهدان عالم به تو عاشقند، سعدی،
که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان.
— سعدی، غزل ۴۴۹
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم،
گرگ دهنآلوده یوسف ندریده.
— سعدی، غزل ۴۹۴
نیاید به نزدیک دانا پسند،
شبان خفته و گرگ در گوسفند.
— بوستان سعدی
چو پرخاش بینند و بیداد از او،
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او.
— بوستان سعدی
نمیترسی ای گرگ ناقص خرد،
که روزی پلنگیت بر هم درد؟
— بوستان سعدی
به رای جهاندیدگان کار کن،
که صید آزمودهست گرگ کهن.
— بوستان سعدی
چو گرگان پسندند بر هم گزند،
بر آساید اندر میان گوسفند.
— بوستان سعدی
چو گرگ خبیث آمدت در کمند،
بکش ورنه دل بر کن از گوسفند.
— بوستان سعدی
یکی بچهٔ گرگ میپرورید،
چو پروده شد، خواجه برهم درید!
— بوستان سعدی
آنکه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد،
چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد میش را.
— سعدی، غزل شماره ۲
گوسفندی برد این گرگ معود هر روز،
گوسفندان دگر خیره درو مینگرند.
— سعدی، غزل شماره ۲۰
مباش غره و غافل چو میش سر در پیش،
که در طبیعت این گرگ گلهبانی نیست.
— سعدی، قصیده شماره ۸
به روزگار همایون خسرو عادل،
که گرگ و میش به توفیق او همآوازند.
— سعدی، قصیده شماره ۱۹
در پناه راعی عدل، رعیت پرورید،
گله گرگ کهن را بره تنها براند.
— سلمان ساوجی
پیش از این، چون گله در صحرای گیتی مردمان،
خویشتن را گرگ یکدیگر همی پنداشتند.
چون نبود این گله را از حفظ چوپانی گریز،
میر چوپان را به چوپانی برو بگماشتند.
میر چوپان را به چوپانی گریز،
گرگ و میش آن داوری را از میان برداشتند.
— سلمان ساوجی، قطعه شماره ۷۱
گرگ با عدل تو همراز شبان آمده است،
باز با داد تو انباز کبوتر شده است.
— سلمان ساوجی
باز در ایام او، طعمه گنجشک داد،
گرگ به دوران او، سیرت چوپان گرفت.
— سلمان ساوجی
هر بره را که گرگ بدو رانت باز یافت،
در دم گرفت و برد و به پیش شبان نهاد.
— سلمان ساوجی
در زمانش بره بر دعوی خون مادران،
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد.
— سلمان ساوجی
میش اگر از گرگ پیش از عهد او دل ریش بود،
وه چه بز بازی که اکنون با غضنفر میکند.
— سلمان ساوجی
شبان شبان ز ستمگر چنان شود ایمن،
که گرگ و میش شود مستشار و موتمنش.
— سلمان ساوجی
اثر عدل تو دان اینک بر اطراف افق،
در دم گرگ رود آهوی زرین تمثال.
— سلمان ساوجی
گرگ است در عهد شما، از بز گریزان گوییا،
عدل تو شحم گرگ را، مالید در لحم غنم.
— سلمان ساوجی
به گرگ عدل تو گفت: «از پی خوش آمد میش،
بدوش بر، بره را بر شبان برسان.»
— سلمان ساوجی
کرده راسخ حیله گرگین و زور پیل تو،
در مزاج روبه و طبع پلنگ خویش بین.
— سلمان ساوجی
روبه بازی مکن در صف عشاق، از آنک،
زشت بود پیش گرگ، شیر کند آهویی.
— سنایی، غزل ۳۹۳
گرگ را بر میش کردن قهرمان، باشد ز جهل،
گربه را بر پیه کردن پاسبان، باشد خطا.
— سنایی، قصیده شماره ۱
خهخه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت،
خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست.
— سنایی، قصیده شماره ۲۵
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر،
تا بینی گرگی آن سگ را که میخوانی عیار.
— سنایی، قصیده شماره ۷۱
ای خردمند نارسیده بدان،
گرگ درنده کی بود خراز؟
— سنایی، قصیده شماره ۸۸
گرگ پیر آمده به دام و به روی،
تیغ کین آخته شبان غنم.
— سنایی، قصیده شماره ۱۰۵
بباید کشت گرگی را که روز برف بر صحرا،
کشد چون نازکان پا را ز تری یا ز بارانی.
— سنایی، قصیده شماره ۱۹۰
آن پهنه چه بود: با میشی، گرگی همپا شده بود.
— سهراب سپهری، «شرق اندوه»
کار رقیب مسکین خود بیش از این چه باشد،
کز گله گرگ راند همچو سگ شبانان.
— سیف برغانی، غزل ۸۵
به دوری که مردم سگی میکنند،
درو گرگ چوپان نخواهیم یافت.
توقع در این دور درد دل است،
درو راحت جان نخواهیم یافت.
به یوسفدلان خوی لطف و کرم،
از این گرگ طبعان نخواهیم یافت.
— سیف برغانی
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگطبع،
— سیف برغانی
مردم بیعقل و دین گرفته ولایت،
حال بره چون بود چو گرگ شبان بود؟
— سیف برغانی
- ۰۳/۰۹/۲۰