دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۸۸
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
✔♥️✔
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
✔♥️✔
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
✔♥️✔
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
✔♥️✔
سر ما و در میخانه که طرف بامش
به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی
✔♥️✔
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
✔♥️✔
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
✔♥️✔
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
✔♥️✔
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
عملت چیست که فردوس برین میخواهی
- ۰۳/۰۵/۰۱