s شعر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۵۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اگرچه واژه ی شاهکار ممکن است کمی اغراق باشد. با این حال تعدادی از شعرها و غزل ها هستند که اصول و قواعد پنهان و آشکار بسیار زیادی از فنون ادب و شعر را در خود گنجانده اند و به نقطه ی کمال شعر نزدیک تر شده اند! 

در انتخاب این چند غزل و غزل ها و شعرهایی که بعداً به این مطلب اضافه خواهد شد، گذشته از اصول و قواعده ظاهری فن شعر اعم از آرایه های لفظی و معنوی و غیره، مهمترین ملاک برای انتخاب شعر، سخن تازه است. همانطور که مولانا می فرماید : هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود! 

در میان انبوه غزل های معاصری که می خوانیم و می شنویم انصافاًتعدادی از آنها هستند که از همان بدو شنیدن یا خواندن آن، از خواننده دلربایی می کنند. خواننده ی نا آشنا با اصول زیبایی شناسی شعر شاید متوجه نباشد چرا این شعر خوب است. و تنها به طور احساسی و کلی بفهمد که این شعر واقعاً زیباست. اما اگر بخواهیم دلایل زیبا و یا شاهکار بودن یک شعر را ذکر کنیم به چه نکاتی باید اشاره کنیم؟ 

از نظر من بعنوان یک شاعر، ابتدایی ترین معیارم برای اینکه یک شعر را عالی و بی نقص بدانم سخن تازه و روش تازه است.(منظور از روش تازه یعنی سبک منحصر به فرد خود آن شاعر است که از آن به عنوان قاعده ی مرگ مولف یاد می کنند. و این از شاعری به شاعر دیگر باید فرق داشته باشد وگرنه سبک منحصر به فرد نخواهد بود.) سپس به آرایه های لفظی و معنوی دقت می کنم. که این هم معیار مهمی است ولی بعد از ملاک های اصلی که ابتدا ذکر کردم. (چرا که هزاران شعر وجود دارد که به بهترین نحو از آرایه های لفظی و معنوی لبریز هستند اما هیچ سخن تازه ای در آن نیست.)

سخن تازه بعلاوه ی آرایه های شعری، شعر می سازد. 

اگر شما شعری (غزلی) سراغ دارید در قسمت نظرات به ما یادآوری کنید تا آن را اضافه کنیم. امیدوارم که از این مطلب احساس رضایت کسب کنید!

 

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند!
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند!

 ♫
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند!

 ♫
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند!

 ♫
ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند!

 ♫
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند!

 ♫
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند!
فاضل نظری

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست!

خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست!

  ♫

زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار

من که شک دارم به این پاییز،  این پاییز نیست!

  ♫

خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه

خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست!

  ♫

او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست

لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست!

 ♫

قهرمان کرده کلاغان را و دیگر سالهاست

از صدای شومشان یک ابر باران ریز نیست!

  ♫

قوی برکه متهم گشته چرا بر گردنش

خود مدالی از کلاغیت گلو آویز نیست!

  ♫

گفت مرد با غبان : من هم به او شک داشتم

حقه هایش مثل سابق وسوسه انگیز نیست!

  ♫

جای دهقان و کلاغان را عوض کرده شبی

کاسه ی صبر کشاورزان اگر لبریز نیست!

  ♫

دیر یا زود از تنفر داس ها را می کشند.

غار شیر داد، جای عوعوی پرهیز نیست!

  ♫

آسیابانی که رد می شد از آنجا گفت : آه

با وجود نحس او این دشت حاصل خیز نیست!

  ♫

با همین دستان خالی قبر او را می کنم

با چنین دشمن، نیازی به کلنگ تیز نیست!

  ♫

کور خوانده خزه ی بی بته، اقیانوس ما

جای ماهی ها نباشد، جای جلبک نیز نیست!

  ♫

باغبان هم گفت می آید زمانی که اثر،

از مترسک و خبرچینش کلاغ هیز نیست!

 ♫

تیغه ی داس کشاورزان اگر چه تیز نیست.

خشم شان هر جا که باشد بی گمان ناچیز نیست!

بهرام بهرامی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
 ♫
حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد
 ♫
حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد
 ♫
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...
 ♫
آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد
 ♫
سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد
حسین جنتی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

تیر برق چوبی:

تیر برقی چوبی‌ام در انتهای روستا

بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا

 ♫

ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

 ♫

آمدم خوش خط شود تکلیف شب‌ها، آمدم -

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

 ♫

یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند

پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا ...

 ♫

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم؛

قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا ...

 ♫

کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر؛

راهی‌ام می‌کرد قبرستان به جای روستا ...

 ♫

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است؛

بد نگاهم می‌کند دیزی سرای روستا !

 ♫

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کد خدا؛

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا ...

کاظم بهمنی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

چو غواصی که از صید صدف مایوس برگردد
نفس تا کی رود پایین و با افسوس برگردد؟
 ♫
در این شهر خراب‌آباد، انسانی نخواهی یافت
وگر صد شیخ دیگر باز با فانوس برگردد
 ♫
سیاست نیست اسرار نهان با دوستان گفتن
بسا پیک امین در جامه‌ی جاسوس برگردد
 ♫
هم‌آن بهتر به کیش خویش برگردی که ممکن نیست
کلاغی از شب آیینه‌ها طاووس برگردد

حسین جنتی

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
 ♫
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
 ♫
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
 ♫
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
 ♫
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
حامد عسکری

 ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫ ♫

 

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

♥️

 

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

♥️

 

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

♥️

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

♥️

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

حامد عسکری

♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

سلام سوژه نابم برای عکاسی‌
ردیف منتخب شاعران وسواسی‌

♥️

سلام «هوبره»ی فرش های کرمانی‌
ظرافت قلیان های شاه عباسی‌

♥️

تجسم شب باران و مخمل نوری‌
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌

♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، یکی از بزرگ‌ترین شاعران و عارفان تاریخ ادبیات فارسی، در قرن پنجم هجری قمری زیسته است. آثار او، همچون دریایی بیکران از حکمت و عشق، همواره قلب‌ها و ذهن‌های بسیاری را به خود جذب کرده است. یکی از اشعار برجسته و دلنشین مولانا "بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست" است. این شعر با زبانی سحرآمیز و تصاویری خیالی، خواننده را به دنیای پرشور و شگفت‌انگیز عرفانی مولانا می‌برد.

در این مطلب، قصد داریم به تقطیع و تحلیل این شعر فاخر بپردازیم. با کاوش در واژه‌ها و ساختارهای این اثر، تلاش خواهیم کرد تا به عمق معنایی و احساسی آن نزدیک‌تر شویم و زیبایی‌های نهفته در هر بیت را آشکار کنیم. بررسی این شعر نه تنها به ما کمک می‌کند تا از لذت ادبیات فارسی بهره‌مند شویم، بلکه نگاهی نو به مفاهیم عمیق عرفانی و انسانی مولانا خواهد داشت.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تقطیع شعر "ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست": از دیرباز، شعر به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شیوه‌های انتقال احساسات و افکار در ادبیات فارسی شناخته شده است. شاعران با استفاده از واژگان متنوع، تصاویر زیبا و احساسات عمیق، دنیای خود را در قالب شعر به خواننده منتقل کرده‌اند. یکی از اشعار معروف این دسته، "ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست" اثر حافظ شیرازی، شاعر بزرگ ایرانی است.

در این نوشته، قصد داریم به تقطیع و تحلیل این شعر بپردازیم. با بررسی دقیق و جزئیات این اثر، تلاش می‌کنیم تا به فهم بهتری از مضمون، ساختار و احساسات موجود در آن برسیم. این تحلیل به ما کمک می‌کند تا از زیبایی‌ها و عمق شعر حافظ بهره‌مند شویم و پیام‌های ارزشمندی که در آن نهفته است را درک کنیم.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تقطیع  شعر "بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت": با نگاهی به تاریخ ادبیات فارسی، درمی‌یابیم که شعر همیشه نقشی برجسته در انتقال احساسات، افکار و تجربیات انسانی داشته است. یکی از اشعار زیبای این گنجینه غنی، شعری است که با بیت دلنشینی آغاز می‌شود: "بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت". این بیت که از غزلیات حافظ شیرازی، شاعر بزرگ قرن هشتم هجری، است، تصویری ناب و هنرمندانه از طبیعت و احساسات انسانی را به نمایش می‌گذارد.

در این مطلب، قصد داریم به تقطیع  این شعر زیبا بپردازیم. با نگاهی دقیق به اجزای این اثر، از وزن و قافیه گرفته تا معنا و تصاویر، تلاش می‌کنیم به عمق زیبایی‌ها و مفاهیم نهفته در آن پی ببریم. تحلیل شعر، ابزاری ارزشمند برای فهم بهتر ساختار و موسیقی درونی آن است که به ما کمک می‌کند تا از جنبه‌های مختلف این شاهکار ادبی بهره‌مند شویم.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقد و تحلیل غزل معاصر:

این غزل با بازی زیبای کلمات و تصاویر شاعرانه، به بررسی مفاهیم عمیق انسانی و اجتماعی پرداخته است. در ادامه به بررسی بخش‌های مختلف این غزل می‌پردازیم.

مضمون اصلی:

غزل به مضامین متعدد از جمله فساد، ریا، غرور، مرگ، و سرنوشت انسان‌ها پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و اسطوره‌ای، نقاشی‌هایی زنده و پویا از این مفاهیم ارائه می‌دهد.

بررسی ابیات:

1. مثل یک برگ که پاییز زمین خواهد خورد / پرچم زرد ریا نیز زمین خواهد خورد.
- شاعر با استفاده از تصویر برگ پژمرده در پاییز، به سقوط حتمی ریاکاری اشاره می‌کند. پرچم زرد نمادی از ریا و نفاق است که همانند برگ پاییزی سرانجام فرو خواهد افتاد.

2. جنگل نخوت او در دهن ارّه ی مرگ / مثل خاک ارّه ی ناچیز زمین خواهد خورد.
- تصویر جنگل نخوت که توسط اره‌ی مرگ تکه تکه می‌شود، به اضمحلال غرور و تکبر اشاره دارد. خاک اره به معنای چیزی کم‌اهمیت و بی‌ارزش است که نهایتاً به زمین خواهد افتاد.

3. آن مترسک که پدرخوانده ی زاغان شده است / در دهان درّه ی جالیز زمین خواهد خورد.
- مترسک نماد فردی است که با فریب ظاهر خود، نقش مهمی را ایفا می‌کند. اما نهایتاً در دره‌ای که نماد شکست و سقوط است، فرو خواهد افتاد.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کاظم بهمنی، غزل‌سرای معاصر ایرانی، با قلمی خلاق و احساسی توانسته است جایگاه ویژه‌ای در ادبیات معاصر ایران پیدا کند. اشعار او که سرشار از احساسات ناب و توصیفات زیبا هستند، توانسته‌اند دل‌های بسیاری را به تسخیر خود درآورند و در محافل ادبی مورد تحسین قرار گیرند. بهمنی با بهره‌گیری از زبان سلیس و روان فارسی و همچنین تکیه بر مضامین عاشقانه و اجتماعی، توانسته است آثاری جاودان و ماندگار خلق کند.

در این مطلب قصد داریم نگاهی بیندازیم به گلچینی از بهترین شعرهای کاظم بهمنی؛ اشعاری که هر کدام به نوبه‌ی خود گویای استعداد بی‌بدیل این شاعر بزرگ و تاثیرگذار هستند. امیدواریم که این مجموعه بتواند شما را با دنیای زیبای غزلیات کاظم بهمنی بیش از پیش آشنا کند و لذت خواندن این اشعار فاخر را برای شما به ارمغان بیاورد.

تیر برقی چوبی‌ام در انتهای روستا

بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا

♥️

ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

♥️

آمدم خوش خط شود تکلیف شب‌ها، آمدم -

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

♥️

یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند

پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا ...

♥️

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم؛

قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا ...

♥️

کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر؛

راهی‌ام می‌کرد قبرستان به جای روستا ...

♥️

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است؛

بد نگاهم می‌کند دیزی سرای روستا !

♥️

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کد خدا؛

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا ...

کاظم بهمنی

غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

♥️

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

♥️

  • بهرام بهرامی حصاری