
به شب نفرین فرستادند در ظلمت، خموشی چند
قفس را تنگتر کردند آزادیفروشی چند
♣
بنا شد تا دهانِ بستگان باشند، وا دادند
بَدَل گشتند از اصلِ دهان بودن به گوشی چند
♣
درید آن جِلدِ شیر از هم، فرو پاشید و ما دیدیم
پِیِ سوراخ میگردند در هر گوشه موشی چند
♣
شگفتا باز هرشب ابلهی از گوشهی دنجی
دم از اصلاحِ آتش میزند با پنبهپوشی چند
♣
برادر! در نیاید دادِ ما از حلقِ غیر از ما
دگر بردار گوش از نالههای بیخروشی چند
♣
چنان از یاد باید بُرد اینان را و آنان را
که بر سیمای ایامِ جوانی بود جوشی چند
حسین جنتی