مرا ببخش اگر واژههای معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند
☂
خبر درشت، خبر سنگدل، خبر این بود:
پرندهها همه در آسمان غبار شدند...
سعیدبیابانکی
مرا ببخش اگر واژههای معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند
☂
خبر درشت، خبر سنگدل، خبر این بود:
پرندهها همه در آسمان غبار شدند...
سعیدبیابانکی
تحت تعقیب
یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمینت
هستیم تحت تعقیب!
♥️
خوردیم در زمینت
این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس
♥️
از سکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم...
♥️
حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب نیم خورده
♥️
باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول ...!
سعید بیابانکی
ای مانده در محاصره ی سیم خاردار
ای کشور گرامی سرمایه دار دار
❉
یک ذره از فشار اجانب به خود ملرز
ای کشور عزیز گروه فشار دار
❉
اسباب عیش داری و کاری نمی کنی
نفت دلار دار ،سفیر بخار دار
❉
درمان ما دو جرعه از آن زهرماری است
ما را ببر به میکده ی زهرمار دار
❉
اندامم از فشار تورم بر آمده است
مانند ماه آخر نسوان بار دار
❉
باید خیار کاشت عزیزم خیار شور
در شوره زار بایر لخت شیار دار
❉
قدری هم التفات به قلاب ما کنید
ای ماهیان سنگدل خاویار دار
❉
هم کاردان و کارشناسیم و کار دوست
ما را بدل کنید وزیران به کار دار...
سعید بیابانکی
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
✔
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
✔
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
✔
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
✔
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
✔
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ...
سعید بیابانکی
بر هر چه به غیر عشق پا بگذارید
دست دل خویش در حنا بگذارید
عاشق بشوید، مردم! عاشق بشوید
یک نام خوش از خویش به جا بگذارید
جلیل صفربیگی
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من
**
هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا
درد تنهایی و بی برگی و غربت با من
*
از خروشانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من
**
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
*
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
**
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من
جلیل صفربیگی
تخمی از لانه بیرون می افتد
و می شکند
زندگی
بچه گنجشکی را غافلگیر می کند!
جلیل صفربیگی
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست
جلیل صفر بیگی
تیغه ی داس کشاورزان اگرچه تیز نیست.
خشمشان هرجا که باشد بی گمان ناچیز نیست.
♣♣♣
زیر گوش باغبانی گفت مردی کشت کار
من که شک دارم به این پاییز، این پاییز نیست.
♣♣♣
خوب دقت کن میان حرف هایش گاه گاه
خوب می داند مترسک صاحب جالیز نیست.
♣♣♣
او فقط جادوگر بدجنس شهر قصه هاست
لوبیاهایش یقین دارم که سحرآمیز نیست.
♣♣♣