دیوان حافظ: غزل شمارهٔ ۴۹۴
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
دیوان حافظ: غزل شمارهٔ ۴۹۴
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی
✔♥️✔♥️✔
حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۵
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی
✍✔✍
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی
✍✔✍
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی
✍✔✍
مرغی دیدم نشسته بر باره ی طوس!
در پیش گرفته کله ی کیکاوس!
با کله همی می گفت: افسوس افسوس!
کو بانگ جرس ها و کجا ناله ی کوس!
رباعی از خیام نیشابوری
آفتابی
صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
آب
آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب.
یا که در بیشه دور، سیرهٔی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهٔی پر میگردد.
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
هنگام سپیده دم خروس سحری!
دانی که چرا همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در آیینه ی صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!
حکیم عمر خیام
خیام اگر باده پرستی خوش باش!
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش!
چون عاقبت کار جهان نیستی است!
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!
در کارگه کوزه گران رفتم دوش!
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش!
هر یک به زبان حال با من می گفت:
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش!