فصل دوم : گروه نجات بخش
روز بعد شیبا و سه دوستش حنایی، ارغوانی و تیزپا در حال تمرین دویدن بودند که همهمه ای بلند شد. ناگهان سر و صدای بلندی از اطراف شنیده شد. صدای تکان خوردن برگ ها و تعداد زیادی صدای پای حیواناتی که به سرعت داشتند می دویدند. صداها لحظه به لحظه نزدیک می شدند. ابتدا چند حیوان از لابه لای بوته ها و درختان پدیدار شدند که به سرعت می دویدند و بعد از آنها تعداد بیشتری از حیوانات به چشم خوردند که در حال فرار بودند. همه ی آنها به یک طرف فرار می کردند. خطر در پشت سر آنها قرار داشت.
ارغوانی داد زد: شکارچیا!