اخبار همچنان به سرعت در جنگل بین گیاهخواران پخش می شد. خبر محلق شدن دو گروه از گاومیش ها به شیبا برای همه مایه ی خوشحالی و جشن شده بود. گیاهخواران مرتباً این پیروزی را به همدیگر تبریک می گفتند و در حلقه ها و دسته های کوچک و بزرگ جشن می گرفتند. روباه هم بین گیاهخواران تردد می کرد و هرچه می شنید را فوراً به گرگ و کفتار اطلاع می داد.
وقتی تندر خبر ملحق شدن دومین گروه از گاومیش ها را به شیبا شنید گفت: این شیبای لعنتی یه جادوگره!
خالخالی گفت: دیگه کارمون تمومه تندر. بهتره دیگه از این جنگل بریم.
تندر با عصبانیت گفت: در مورد من چی فکر کردی خالخالی؟ فکر کردی من به این راحتی جا میزنم؟
خاکستری گفت: کاری از دست هیچکدوممون برنمیاد. دیر یا زود شیبا قدرت اول این جنگل میشه. طوری که روسای گله ها باید از اون اطاعت کنن.
تندر با لحن تندی به روباه گفت: هیچکدوم از این ها باعث نمیشه که من از شیبا بترسم.
پنجه شکسته که به خاطر فریاد های تندر از خواب پریده بود؛ چشمانش را باز کرد و گفت: احمق نشو تندر! هیچ شانسی برای ما نیست. بهتره که با جون خودمون بازی نکنیم.
تندر به فکر فرو رفت. حق با دوستانش بود. شیبا به سرعت در حال قدرتمند شدن بود. او یا باید از این جنگل به همراه بقیه ی شکارچی ها مهاجرت می کرد و یا این که با جانش بازی می کرد.
خالخالی گفت: من میگم همین الان بریم و دیگه پشت سرمون رو هم نگاه نکنیم.
شیر گفت: به نظر من هم این بهترین فکره.
خاکستری گفت: من هم فعلاً بین حیوونا میمونم تا اخبار رو براتون بیارم. اگه دیدم که وضعیت برای من هم خطرناکه من هم میام پیش شما.
تندر هم همچنان ساکت بود و فکر می کرد.
خالخالی گفت: زود باش تندر! بریم یا نه؟
تندر سر بلند کرد و گفت: نه!
خالخالی و پنجه شکسته همزمان گفتند: تو یا دیوونه ای یا از جونت سیر شدی.
تندر مکث طولانی کرد و در حالیکه سه شکارچی دیگر به او نگاه می کردند شروع به قدم زدن کرد و گفت: هنوز امیدمون از دست نرفته.
شیر گفت: هیچ امیدی نیست. تو داری حماقت می کنی.
تندر گفت: تند نرید. اگه تا سه روز دیگه تونستیم کاری انجام بدیم که هیچ. اگه نشد از این جا میریم.
شیر گفت: فقط سه روز!
تندر گفت: فقط سه روز. بعد از سه روز اگه شما بگین که از این جنگل بریم من هیچ حرفی نمی زنم.
*
- ۰۳/۰۴/۳۱