غزل شماره ۱۶۰ از شهریار یکی از زیباترین آثار این شاعر برجسته است که در آن از دلدرد و تنهایی و جستجوی عشق سخن میگوید. در این شعر، شهریار به زبان دل و قلب خود مینویسد و از رنجها و عذابهای روحیاش میگوید. او با بیانی صادقانه و غمانگیز، دنیا را همچون دنیای تنهایی و غم میبیند و در همین حال از آرزوی وصال و شادی سخن میگوید. در این غزل، شهریار هم از حسرتهای عاشقانهاش مینالد و هم از زیباییها و جاذبههای خیالانگیز و آرمانی صحبت میکند. این شعر ترکیب است از غم و زیبایی که در کلام شاعرانه او به شکلی زیبا و دلنشین بیان شده است.
متن کامل شعر:
چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لاله ئی را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گر چه انگیختم از هر غزلی غوغایی
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
همه در خاطرم از شاهد رؤیائی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی.