نمی بینی درختی را
که اکسیژن طلب دارد؟
تظاهر می کند انگور و
کربن می دهد میوه؟
✔
و منّت می گذارد بر سر ما که : « اگر اینجا
درستی، زشت باشد! من!
همیشه دیو خواهم ماند!»
✔
در اینجا رستگاری ها
شبیه قارچ می رویند!
و فرق خویش را با دشت
یک دانه نمی بیند!
✔
در اینجا نانوا دنبال فتح آسیابان است
و مرد آسیابان در پی انکار گندمکار
و گندمکارها از قارچ های رستگاری
شعر می گویند!
✔
رعیت مخفیانه از نیاز نان
و از ترس از همان یک لمقه ای که خان
- مبادا منّت خود را
دریغ از نوکران دارد! -
به شکل یک زیاده خواهی موهوم می گویند!
✔
ترازو دست شاعرهاست!
وگر تشبیه پیدا شد
برای قهرمانان نیز نقشی می شود پیدا!
✔
و کس را جرات دوشیدن یک قطره بی تاوان آزادی
ز پستان های سرشار از طلسم گاو قدرت نیست!
✔
نمی دانم کجایی عشق!؟
من از این سرزمینی که در آن فانوس سازانش
همیشه حسرت شغل پرنده باز را دارند!
و سهم گورکن از کندن یک گور
از رقاصگان و قیمت یک رقص بسیار است!
✔
تو را در عمق تاریکی
تو را با این تلسکوپ های بیهوده:
نماز و شعر و موسیقی!
تو را در شب رصد کردم!
(بهرام بهرامی)
- ۰۳/۰۷/۰۳