خاطرات
باز در چهرهٔ خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
♥️
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت
♥️♥️♥️
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
♥️
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید
♥️♥️♥️
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
♥️
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
♥️♥️♥️
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانهٔ عشق
♥️
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق
♥️♥️♥️
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت
♥️
یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
♥️♥️♥️
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
♥️
نگهی گمشده در پردهٔ اشک
حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد
♥️♥️♥️
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
♥️
ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق
آخر آتش فکند بر جانت
- ۰۳/۰۵/۰۵