دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۲
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
️☆☂♣
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
☆☂♣
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
☆☂♣
ز کوی مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
☆☂♣
عروس جهان گر چه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
☆☂♣
دل خسته من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
☆☂♣
می صوفی افکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
☆☂♣
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
☆☂♣
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی
☆☂♣
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز همصحبت بد جدایی جدایی
☆☂♣
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
- ۰۳/۰۵/۰۱