دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۰
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
☆☂
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
☆☂
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
☆☂
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
☆☂
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
☆☂
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
☆☂
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
☆☂
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
☆☂
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
☆☂
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
- ۰۳/۰۵/۰۱