s شعر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳۰۷ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

باران که زد افسوس که من پنجره بستم.

باران که زد افسوس که در خانه نشستم.

 *

باران زد و بند آمد و من تشنه ی آبم

ناکام تر از خار ته درّه ی پستم.

 *

این کوچ نداده است به من فرصت این را

یک دم بنشینم و بگویم که چه خسته ام.

 *

چون آنچه که باید بشوم ارّه ی تیزی

کرده است فرو در کمر آنچه که هستم.

 *

تردید سبب شد به قفس ساز ببازم

چون بر سر آزادی خود شرط نبستم.

 *

از بس که ریا دیده ام از طوطی و طاووس

من منکر زیبایی ام و زاغ پرستم.

 *

یارم ندهد شاخه گلی را که قرار است

بر سنگ مزارم بگذارند به دستم.

 *

برگشت ندارد سفر کشف حقیقت.

من قایق خود را وسط آب شکستم.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 این شهر پل و ساعت و ناقوس ندارد.

جز جغدی و یک هوهوی منحوس ندارد.

 *

حبس قفس جلوه ی زیبایی خویش است.

طاووس ریایی شدن افسوس ندارد.

 *

زاغی که خوش از نعمت آزادی خود شد.

چشم طمعی به پر طاووس ندارد.

 *

تندیس شدن بر سر میدان شده عشقش

این گود دگر مرد زمین بوس ندارد.

 *

پوریای ولی باید می شد ولی او را

خود شیفته کرد آنچه که قاموس ندارد.

 *

شطرنج غریبی است در آن سوی سیاهی

این سو به جز از مهره ی جاسوس ندارد.

 *

هم بگذرد این دوره ی آن کس که به پا کرد

شطرنج دو سر باخت که ناموس ندارد.

 *

هرگز اثر ضربه ی نامرئی او را

بر سینه ی ما خنجر محسوس ندارد.

 *

هر چند به روشن شدن راه رفیقان

شوقی که تو داری خود فانوس ندارد.

 *

آن قدر به آتش زدن خویش علاقه

داری که در این حادثه ققنوس ندارد.

 *

یک جای غزل های تو می لنگد اگر دیو

بهرام! شب از ترس تو کابوس ندارد.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 گفت آرزو کن یاد آبادی نیفتاد.

یاد همان چیزی که افتادی نیفتاد.

 *

غول چراغ آمد کلاغی آرزو کرد

طوطی به یاد حرف آزادی نیفتاد.

 *

طوطی به تلقینی و تکرار دو تا حرف

هرگز عقب از عرصه ی شادی نیفتاد.

 *

طوطی صفت تا هست ای قوی مهاجر

از رونق این بازار صیادی نیفتاد.

 *

هرگز عقاب تیز بین قله ی عشق

در دام پر تزویر جلادی نیفتاد.

 *

بر قله با حفظ غرورش لانه ای ساخت

چون لاشخور در فکر شیادی نیفتاد.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

خورده گیرم کل دنیا بر سرش سوگندها.

می کند رفتار مثل قهرمان مانند ها.

 *

او مگر داروغه ی بد ذات مردم خوار نیست؟

من که شک دارم به رابین هود ثروتمند ها.

 *

نانوا منّت سر ما می گذارد بعد هم

می دهد نان را بدون صف به خویشاوندها.

 *

بر سر هر دانه بنوشته که این رزق فلان

گر نجنبد می رود در کام نیرومند ها.

 *

شرط روی اسب مزدور ریاکاری نبند

زین فروش این اسب را زین کرده با ترفندها.

 *

او اگر سهم از غنیمت ها نبرده پس چرا

پوزخندی کرده پنهان زیر پوزه بندها؟

 *

خوش نکن دل را به این آرامش آتش فشان

بر دهان آن نشسته زورکی لبخند ها.

                            *                           

آن سر چوبی که سمت ما بلندش کرده ای

گر ستم باشد در این سو هست غرّولندها.

 *

باش تا آتش زند ایمان هر کبریت را

جیغ و دادی که به پا کردیم ما اسفندها.

 *

زیر بار وزن غول و درد ما خواهد شکست.

این پل چوبی که بین ما زده پیوندها.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اسب سفید آمد و بر آن سوار نیست.

شهزاده ی امید میان غبار نیست.

 *

به قوی عشق، برکه ی قالی دخترک

محتاج هست ولی چشم انتظار نیست.

 *

آنقدر طول قطار زمستان بلند شد

دیگر گلی با خبر از نو بهار نیست.

 *

امروز لطف به نا اهل کرده باغبان

فردا کلاغ هست و به باغش چنار نیست.

 *

صندوق پیله پر از گنج رهایی است.

بازی فکری عاشق قمار نیست.

 *

زرّاد خانه داشت و به دنبال گنج بود!

گاهی تلاش چیزی به جز انتحار نیست.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تور انداخت ولی ماهی کف را برداشت.

گندمی کاشت ولی هرزه علف را برداشت.

 *

به خیالش که درون همه مروارید است.

آمد از ساحل ما هرچه صدف را برداشت.

 *

 پنجره ها همه تصویر مشابه دارند.

یک نفر مرز تکامل و تلف را برداشت.

 *

راه دزد است نه یک راهزن ساده که او

مانع ایجاد نکرد بلکه هدف را برداشت.

 *

بعد هم گفت در این صف همه اول هستید

و کلاه از سر هر آخر صف را برداشت!

 *

شیر یا خط شده تعیین گر کفر و ایمان

گویی از فضل خدا شرط شرف را برداشت.

 *

یک طرف بود فرشته طرف دیگر دیو

دیو دیوان هنر هر دو طرف را برداشت.

 *

هر کجا دید که با غم به جلو خواهد رفت.

کرد ممنوعه تصاویر شعف را برداشت.

 *

هر کجا دید که با غم به زمین خواهد خورد

زود رقاص شد از طاقچه دف را برداشت.

 *

گر که او زاده ی او نیست چرا اهریمن

دست از خوردن فرزند خلف را برداشت.

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تو نگو پایه ی بیداد نلرزیده هنوز!

تاج اگر از سرش افتاد نفهمیده هنوز!

 *

دل جریان پر از وزوز این باغ خوش است

عنکبوت از وزش باد نرنجیده هنوز.

 *

مگس آینده ی ده روزه ی خود را دیده

که از آینده ی میعاد نترسیده هنوز.

 *

دیو دانسته محال است زمان برگردد

به همان روز که صیاد نزاییده هنوز

 *

به همان روز که ناخواسته خورشید به زور

به نوک ارّه ی جلاد نتابیده هنوز.

 *

آیه ی رقص فرود آمده و پروانه

یک دل سیر  وفقط شاد نرقصیده هنوز.

 *

ابر هم عقده ی تبعیض گرفته است چرا

برف روی همه آزاد نباریده هنوز؟

 *

آن که پنداشت که با زور دل از ما برده

قلب را در همه ابعاد نسنجیده هنوز.

 *

(فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن)

گورکن روح به اجساد نبخشیده هنوز.

 *

قول آمرزش جاوید به ما داده ولی

به جز از ژاژ در این باد نخاییده هنوز.

بهرام بهرامی حصاری

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

شب است و باغچه‌‌های تهی ز میخک من

و بـــوی خاطــــره‌‌ها در حیــــاط کوچک من

حیاط خلوت من از سکوت سرشار است

کجاست نغمه غمگینت ای چکاوک من؟

به سکّه سکّه اشکم تو را خریدارم

تویی بهــای پس‌اندازهای قلّک من

بگیر دست مرا ای عـــروس دریایی

بیا به یاری دنیای بی عروسک من

تورا به رشته‌ای از آرزو گـره زده‌اند

به پشت پنجره سینه مشبّک من

کسی نیامده - حتّی کلاغ‌‌های سیاه –

به قصد غارت جالیــــز بی مترسک من

کبوترانه بیـــا تخـــم آشتـــــی بگذار

میان گودی انگشت‌‌های کوچک من

شب است و خواب عمیقی ربوده شهر مرا

کجــاست شیطنت کودکـــی و سوتک من؟

بترس ازاین همه لولو که پشت پنجره اند

بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من...

سعید بیابانکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند

خبر درشت، خبر سنگدل، خبر این بود:
پرنده‌ها همه در آسمان غبار شدند...

سعیدبیابانکی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

تحت تعقیب

 

یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمینت
هستیم تحت تعقیب!

♥️

خوردیم در زمینت
این خاک تازه تاسیس
از پشت سر به شیطان
از روبرو به ابلیس

♥️
از سکر نامت ای دوست
با آن که مست بودیم
مارا ببخش یک عمر
شیطان پرست بودیم...

♥️
حالا در این جهنم
این سرزمین مرده
تاوان آن گناه و
آن سیب نیم خورده

♥️

باید میان این خاک
در کوه و دشت و جنگل
عمری ثواب کرد و
برگشت جای اول ...!

سعید بیابانکی

  • بهرام بهرامی حصاری