کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

پیج اینستاگرام: ketab_bahram

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴۸ مطلب با موضوع «شعر :: غزل معاصر :: بهرام بهرامی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از ترس اینکه ما مبادا نیستی پیدا کنیم!

رفتیم تا عمق فضا، تا چیستی پیدا کنیم!

رفتیم تا شاید جواب پرسشی دیرینه را

- ای دست بازیگر بگو که کیستی؟ - پیدا کنیم!

هر ماهواره یک تفال بود با این آرزو:

- ای چرخ مینا تو چرا آبیستی؟! - پیدا کنیم.

رفتیم و با دستان خالی همچنان! برگشته ایم.

بی آنکه در درس حقیقت! بیستی پیدا کنیم!

چون شازده دنبال گل، سیاره ها را گشته ایم،

شاید که نام خویش را در لیستی پیدا کنیم!

گاهی فرستادیم و گاهی گوش دادیم ای دریغ!

پیغامِ : - ای انسان تو تنها نیستی! - پیدا کنیم.

ما را رها کردند در سیاره ای در ناکجا

با چشم خوش بینی گل همزیستی پیدا کنیم!

بهرام بهرامی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هر بدی دیدم به این خاطر که طاقت داشتم!

باختن می خواست، به بردن سماجت داشتم!

جنگ آزادی و عادت همچنان باقی و من

میل آزادی درون حبس عادت داشتم!

گرچه در شطرنج با جادو دغل می کرد حس!

اسب فکرم را به عنوان حمایت داشتم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آن مسافر که شبی می آید از ماهم کجاست؟

سوسوی سیاره ی دوری که می خواهم کجاست؟

من فقط سیاره ها را اشتباهی آمدم!

آه آن پایان خوب خواب کوتاهم کجاست؟

شازده روباه خود را کرد اهلی و هنوز

من نمی دانم در این قصه، که روباهم کجاست!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

مرغ آزاد آنکه دام و دانه را از یاد برد!

رفت با بی خانمان ها، خانه را از یاد برد!

خوش به حال قو! که تا وقت جهانگردی رسید

قلعه امن حریم لانه را از یاد برد!

جای دنبال مقصر گشتن و طوطی گری

زد به قلب شادی و دیوانه را ازیاد برد!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

اگر در دست تو سنگ است و من، مغلوب، بر دارم!

نکن باور نگاهت را! که من مصلوب بر دارم!

اساس قدرت داروغه توجیه است و می دانم

که من بر چوب بستی ظالم و معیوب بر دارم!

همیشه آخر قصه به نفع قهرمانان است!

محال است این که چشم از انتهای خوب بردارم!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

هم ماندنم سخت است و هم، سختی از اینجا رفتن است!

اینجاست بدبختی! و بدبختی از اینجا رفتن است!

اینجا همه دنبال خوشبختی در اینجایند و من

می بینم از چشم تو، خوشبختی از اینجا رفتن است!

صحبت سر این نیست که مانند ترسو کار ما

یا این که مثل پهلوان تختی از اینجا رفتن است!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آمد کنار، آن مترسک شب به سادگی!

با ساقه ها سرود: فراسوی زندگی!

در انتظار مردن خویش است مزرعه!

این است عاقبت تلخ بی ارادگی!

هر ساقه با امید رهایی از ظلمت قفس

تن داد بی که بداند به اعماق بردگی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

من به برخوردی خیابانی به آن یارم خوشم!

من همین را دارم و با آنچه که دارم خوشم!

موسقی برد و در آن عالم سرکارم گذاشت!

دوستش دارم! و از این که سر کارم! خوشم.

یک حواس آهنی می خواست شرط زندگی!

مال آدم آهنی ها! من به این تارم خوشم.

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

کی شبی رویین تنی پیدا شود؟

کی یل دل آهنی پیدا شود؟

سالها شد کار این دنیا شده

تا شبی سوپرمنی پیدا شود!

کار دنیا از سوپرمن ها گذشت!

کاش یک شب بتمنی پیدا شود!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

آن عقاب تیزپر در قاف می چرخد هنوز!

خوک چشمانش به زیر ناف می چرخد هنوز!

آرزوی مرگ کن ای قو! که چرخ روزگار

بر مراد زاغک حرّاف می چرخد هنوز!

برگ خود را قدر یک جنگل مهم پنداشته

وحشتی بالقوه در اطراف می چرخد هنوز!

  • بهرام بهرامی حصاری

آمارگیر وبلاگ