غزل شمارهٔ ۴۸۴
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
✔♥️✔
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
✔♥️✔
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بیدینی
✔♥️✔
ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد
آفرین بر تو که شایسته صد چندینی
✔♥️✔
عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار
ظاهرا مصلحت وقت در آن میبینی
✔♥️✔
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی
✔♥️✔
باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست
که تو خوشتر ز گل و تازهتر از نسرینی
✔♥️✔
شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست
گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی
✔♥️✔
سخنی بیغرض از بنده مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی
✔♥️✔
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
✔♥️✔
سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد
بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی
✔♥️✔
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی