s حافظ :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۱۲ مطلب با موضوع «شعر :: حافظ» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۴۸۴

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

♥️

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

♥️

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

بی دلی سهل بود گر نبود بی‌دینی

♥️

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد

آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

♥️

عجب از لطف تو ای گل که نشستی با خار

ظاهرا مصلحت وقت در آن می‌بینی

♥️

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

عاشقان را نبود چاره بجز مسکینی

♥️

باد صبحی به هوایت ز گلستان برخاست

که تو خوشتر ز گل و تازه‌تر از نسرینی

♥️

شیشه بازی سرشکم نگری از چپ و راست

گر بر این منظر بینش نفسی بنشینی

♥️

سخنی بی‌غرض از بنده مخلص بشنو

ای که منظور بزرگان حقیقت بینی

♥️

نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد

بهتر آن است که با مردم بد ننشینی

♥️

سیل این اشک روان صبر و دل حافظ برد

بلغ الطاقه یا مقله عینی بینی

♥️

تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل

لایق بندگی خواجه جلال الدینی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۴۸۵

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

♥️
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

♥️

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

♥️
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

♥️

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

♥️
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

♥️

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

♥️
گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی


تفسیر:

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۴۸۶

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می‌خواند دوش درس مقامات معنوی

♥️
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی

♥️

مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد به غزل‌های پهلوی

♥️
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی

♥️

این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی

♥️
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن
کاین عیش نیست درخور اورنگ خسروی

♥️

چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می‌روی

♥️
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی

♥️

ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد
کاشفته گشت طره دستار مولوی

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

غزل شمارهٔ ۴۸۷          
       ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی!          
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی!

♥️  
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق          
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی!

♥️  
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی          
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی!
 

♥️
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد          
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی!
 

♥️
   گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد          
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی!

♥️ 
   یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر          
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی!

 
از پای تا سرت همه نور خدا شود          
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی!  

♥️
وجه خدا اگر شودت منظر نظر          
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی!

♥️ 
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود          
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی!  

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۸۸


سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت بازآی که دیرینه این درگاهی

♥️

همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان

پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی

♥️
بر در میکده رندان قلندر باشند

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

♥️

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۸۹

 
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی

در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی

✔✔✔
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده

صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی

✔✔✔

بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم

ملک آن توست و خاتم فرمای هر چه خواهی

✔✔✔

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۰ 


در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی


دل که آیینه شاهیست غباری دارد

از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی


کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش

که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

به چشم کرده‌ام ابروی ماه سیمایی

خیال سبزخطی نقش بسته‌ام جایی


امید هست که منشور عشقبازی من

از آن کمانچه ابرو رسد به طغرایی


سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت

در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

 دیوان حافظ : غزل شمارهٔ ۴۹۲

  
سلامی چو بوی خوش آشنایی

 بدان مردم دیده روشنایی


درودی چو نور دل پارسایان

 بدان شمع خلوتگه پارسایی


نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای

دلم خون شد از غصه ساقی کجایی


  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

دیوان حافظ: غزل شمارهٔ ۴۹۳


ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

♥️♥️

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

♥️♥️
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

♥️♥️

  • بهرام بهرامی حصاری