هر بار خواست چای بریزد نمانده ای!
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای!
♣☃♣
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای!
♣☃♣
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای!
♣☃♣
دیشب تمام شهر پر از جوجه فنچ بود
گفتند باز روسری ات را تکانده ای!
♣☃♣
خواهند مرد بعد تماشای رقص تو
مشتی نهنگ که لب ساحل کشانده ای!
♣☃♣
بدبخت من فلک زده من بدبیار من
امروز عصر چای ندارم تو مانده ای!
♣☃♣
غزلی عاشقانه و امروزی از شاعر معاصر: حامد عسکری