در این شطرنج بی قانون! همه شاهان مرموزند!
کجا؟ کی؟ مهره های جای خود نشناس پیروزند؟
✔
به بالا می رود جنگل، زمانی که درختانش
وجود خویش را در جسم همدیگر نمی دوزند!
✔
قطارش را نمی سازند و از آینده می گویند،
که این چرخ و فلک بازان، فقط در فکر امروزند.
✔
در این شطرنج بی قانون! همه شاهان مرموزند!
کجا؟ کی؟ مهره های جای خود نشناس پیروزند؟
✔
به بالا می رود جنگل، زمانی که درختانش
وجود خویش را در جسم همدیگر نمی دوزند!
✔
قطارش را نمی سازند و از آینده می گویند،
که این چرخ و فلک بازان، فقط در فکر امروزند.
✔
چون برکه ای در حسرت احساس ماهی در دلش.
گاهی تنم می سوزد از، حس سیاهی در دلش.
*
مانند پیچک آن قدر، دور خدا پیچیده ام
حس می کنم جا می شوم، من نیز گاهی در دلش.
*
با عشق پروانه شدن من صبر کردم پیله را
گل گرچه می بیند مرا مثل گناهی در دلش
*
مانند آدم برفی از خورشید می ترسم ولی
گاهی کبوتر نیز دارد تیره چاهی در دلش.
*
زنبورم و در دام تار عنکبوت افتاده ام
یک قطره اشک از ابر می خواهم و راهی در دلش
*
شوق رهایی داری از اخم مترسک ها نترس
دارد به جای جربزه، یک مشت کاهی در دلش.
*
بهرام باید از قطار رستگاری جا نماند
چون دارد این چرخ و فلک، امید واهی در دلش.
بهرام بهرامی
اینجا همین جایم، به فکر باغ و گل دیدن نباش.
من کوهم و در کاهدان، دنبال یک سوزن نباش.
*
یا کار لازم را بکن، یا فکر کاری را نکن
همدرد آدم نیستی، همدست اهریمن نباش.
*
من چشمه ی شعرم تو هم آتشفشان شهوتی
راضی به مرگت نیستم، راضی به مرگ من نباش.
*
روی قطار عافیت، کوه عظیمی ریخته
دل خوش به این که کوه بالا می کشد دامن نباش.
*
دل خوش به این که باز دهقان فداکاری کند
آتش به پیراهن، مسیر بسته را روشن نباش.
*
آن که نشانی خدا را اشتباهی می دهد
از این که تنها به همین، راضی شود ایمن نباش.
*
با ترس واهی و امیدی که به تو مربوط نیست
ای مدعی حق، پل و لولوی این خرمن نباش.
*
در این جهان فکر حریم فکر مردم، آن جهان
پتکی که می کوبد سرش را بر سر آهن نباش.
*
گر دوست داری پرچمت، بر قله ها باشد فقط
در راه آن که می رود، تا قله ها، بهمن نباش.
*
هر دانه ای باید خودش، راه شکفتن را رود
کار خودت را کن شریک جرم اهریمن نباش.
بهرام بهرامی حصاری
اسب سفید آمد و بر آن سوار نیست.
شهزاده ی امید میان غبار نیست.
*
به قوی عشق، برکه ی قالی دخترک
محتاج هست ولی چشم انتظار نیست.
*
آنقدر طول قطار زمستان بلند شد
دیگر گلی با خبر از نو بهار نیست.
*
امروز لطف به نا اهل کرده باغبان
فردا کلاغ هست و به باغش چنار نیست.
*
صندوق پیله پر از گنج رهایی است.
بازی فکری عاشق قمار نیست.
*
ضرابخانه داشت و به دنبال گنج بود!
گاهی تلاش چیزی به جز انتحار نیست.
بهرام بهرامی حصاری