من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد، شکوفه بر تن عریانم
✔✔
ز نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بیپایان، گواه گریهی بارانم
✔✔
شکوه سبز بهاران را، برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانم
✔✔
چنان ز خشم خداوندی، سرای کودکیام لرزید
که خاک خفته مبدّل شد، به گاهوارهی جنبانم
✔✔
درین دیار غریب ای دل، نشان ره ز چه کس پرسم؟
که همچو برگ زمینخورده، اسیر پنجهی طوفانم
✔✔
میان نیک و بد ایّام، تفاوتی نتوانم یافت
که روز من به شبم مانَد، بهار من به زمستانم
✔✔
نه آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردن
دلی که میتپد از وحشت، در اندرون پریشانم
✔✔
غلام همّت خورشیدم، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم
✔✔
کجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو، ای ایران، به بوی خاک تو مهمانم
شعر از: نادر نادرپور
نقد غزل:
غزل نادر نادرپور، با زبان شاعرانه و تصاویری زیبا، به بیان احساسات عمیق و تأملات شاعر در مورد زندگی و وطن میپردازد. در این نقد، به بررسی اجزای مختلف این غزل پرداخته و نقاط قوت و ضعف آن را تحلیل خواهیم کرد.
1. محتوا و معنا: