s شعر در مورد زمستان - غزل معاصر :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر در مورد زمستان - غزل معاصر» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

برادر! خــون تو از سینه ی من می زند بیرون

بمان در خانه ات ، جلاد گردن می زند بیرون

سپر برداشتن را گازِ اشک آور نمی فهمد

زِرِه سودی ندارد ، تیر از تن می زند بیرون

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

نقد کوتاه : این غزل مهدی فرجی شعری عاشقانه، مفهومی و فلسفی است. از بیت اول تا بیت آخر در مورد عشق، یار، زندگی و موقعیت های آن صحبت می کند. مضمون غزل دوری و جفای یار و بدعهدی روزگار است....

کسی مسافرِ این آخرین قطار نشد!
کسی که راه بیندازمش سوار نشد!

✍✔✍
چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت
چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد!

✍✔✍
من و تو پای درختان چه قدر ننشستیم!
چه قلبها که نکندیم و یادگار نشد!

✍✔✍
چه روزها که بدون تو سالها شد و رفت
چه لحظه ها که نماندیم و ماندگار نشد!

✍✔✍
همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار
کنار آمدم و آمدم کنار، نشد!

✍✔✍
قرار شد که بیایی قرار من باشی
دوباره زیر قرارت زدی؟! قرار نشد!

✍✔✍

غزلی عاشقانه، فلسفی و مفهومی از مهدی فرجی!

  • بهرام بهرامی حصاری
  • ۰
  • ۰

زمستان، فصلی که با سرمایش تنفس ما را خوابانده و با برف‌های پوشیده از سفیدی، دنیایی جدید را برایمان خلق می‌کند. در شعر، زمستان و برف به عنوان نمادهایی از تنهایی، زیبایی و گذر زمان شناخته می‌شوند. از همه‌ی این نمادها، "آدم برفی" به عنوان یک تصویر شگفت‌انگیز و عمیق، به شعرمان جذابیت و اعماق جدیدی افزوده است.

آدم برفی، آن شخصیتی خیالی ولی همواره حاضر در دنیای شعر است، که به تنهایی و زیبایی زمستان اشاره دارد. او در شعر به عنوان نمادی از تازگی و بی‌آلایشی، اما همچنین به عنوان نمادی از انزوا و غمگینی نمایان می‌شود. شاعران معاصر، با استفاده از آدم برفی، داستان‌ها و احساساتی را با تمام زیبایی و عمق به تصویر می‌کشند که بیانگر حالات زندگی و انسانیت است.

 شعر آدم برفی 1: 

دختر به حیاط خانه زل زد با ذوق

 از پنجره، با خیال آدم برفی!

 ❉

با حسرت برف بازی و آزادی

 می گفت : که خوش به حال آدم برفی!

  ❉

ترسید که سرما بخورد بیچاره!

 می سوخت دلش به حال آدم برفی!

  ❉

تا مادر او کمی از او غافل شد

 با زمزمه ی وصال آدم برفی!

 ❉

رفت و بغلش کرد و به خانه آورد

 از دلهره ی زوال آدم برفی!

 ❉

 آن را جلوی شعله ی شومینه نشاند!

برداشت کلاه و شال آدم برفی!

 ❉

می گفت : عزیزم دگر این جا گرم است

 جای تو به نزد خاله! آدم برفی!

 ❉

دیگر هم از آن کلاغ بدجنس نترس

 یک بوسه پراند، مال آدم برفی!

 ❉

این قصه ی عشق ماست، که در آن هستیم

 تو دختر و من مثال آدم برفی.

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

شعر آدم برفی 2: 

آفتاب است و پر از واهمه آدم برفی

می کند با خودش این زمزمه آدم برفی :

 ❉

من نمی خواهم از این خلوت خود دور شوم!

دوست دارم که بمانم همه آدم برفی.

 ❉

بر سر کاج به او گفت کلاغی زیرک:

بس کن این ناله و این همهمه آدم برفی!

 ❉

من و تو هر دو در این کوچ مهاجر هستیم.

و کسی نیست جدا از رمه، آدم برفی!

 ❉

گفت : من دوست ندارم بشوم چشمه و رود!

ماند باید به دو صد دمدمه آدم برفی!

 ❉

دوست دارم که زمستان ابدی باشد و من

زنده باشم و در آن خاتمه آدم برفی.

 ❉

آن جهان دیده به او از سر دلسوزی گفت:

نشوی تبرئه در محکمه آدم برفی!

 ❉

(بنشین بر لب جوی و گذر عمر بببین)

و ببین عاقبت این همه آدم برفی!

(شعر از بهرام بهرامی)

❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉❉

  • بهرام بهرامی حصاری