اوحدی مراغهای، یکی از شاعران بزرگ و نامدار ادبیات فارسی، در غزل شمارهٔ ۸۱۶ خود به زیبایی و عمق احساسات انسانی پرداخته است. این غزل، با تأکید بر عشق، دیوانگی و احساس تنهایی، تصویری زنده از دلتنگی و شوق را به نمایش میگذارد. اوحدی با استفاده از تصاویری زیبا و استعارههای دلنشین، به توصیف رابطهاش با معشوق و تأثیر آن بر زندگیاش میپردازد. این اثر نه تنها نشاندهندهٔ تسلط او بر زبان و قالب شعری است، بلکه به عمق عواطف انسانی و چالشهای عشق در زندگی میپردازد.
غزل 816
ای دل پرهوش ما با همه فرزانگی
شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی
ما چو خراباتیایم گر ننشیند رواست
پیش خراباتیان آن صنم خانگی
ای که به نخجیر ما ساختهای دام زلف
دام چه حاجت؟ که کرد خال رخت دانگی
دل بر شمع رخت راه نمییافت هیچ
چشم توپروانهاش داد به پروانگی
آینهٔ روی تو، تا که بدید آفتاب
جز به مدارا نکرد زلف تو را شانگی
تا تو مرا ساختی با رخ خویش آشنا
با دگرانم فزود وحشت و بیگانگی
اوحدی آن مرد نیست کز تو به کامی رسد
گرچه به کار آوری غایت مردانگی