من که دائم پای خود دل را به دریا میزنم
پیش تو پایش بیفتد قید خود را میزنم
کعبهای در سینهام دارم که زایشگاه توست
از شکاف کعبه گاهی پرده بالا میزنم
این غبار روی لب هام از فراق بوسه نیست
در خیالم بوسه بر پای تو مولا میزنم
از در مسجد به جرم کفر هم بیرون شوم
در رکوعت میرسم خود را گدا جا میزنم
اینکه روزی با تو میسنجند اعمال مرا
سخت میترساندم لبخند اما میزنم
من زنی را میشناسم در قیامت بگذریم
حرفهایی هست که روز مبادا میزنم
کاظم بهمنی