بعد از یک استراحت طولانی، نقره نعل و گاوها کمی توان راه رفتن پیدا کردند. آنها مستاصل به طرف گله ی گاوها به راه افتادند.
گرگ با دیدن نقره نعل و گاوها پرسید: چه خبر؟ پس چرا کسی نیومد خبر از پیدا شدن لاشه ها بده؟
نقره نعل گفت: تمام روز رو مشغول تعقیب لاشخورها بودیم. ولی اونها جایی فرود نیومدند.
گرگ گفت: یعنی اونا هیچ لاشه ای ندیدن؟
نعل آتشین گفت: خب معلومه که هیچ لاشه ای پیدا نکردن. اگه پیدا می کردن که که فرود میومدن.
نقره نعل و گاوها از مقابل گرگ رد شدند و برای استراحت کردن هر کدام به دنبال گوشه ی دنجی، از نظرها ناپدید شدند.
سه روز بعد هم دقیقاً همان اتفاق افتاد و با این تفاوت که نقره نعل و گاوها زودتر از روز اول خسته می شدند و دست از تعقیب لاشخورها بر می داشتند. وقتی تندر دید که گروه جست وجو دست خالی بر می گردند، شک کرده بود. می دانست که یک جای کار می لنگد. فهمید که لاشخورها دارند آنها را بازی می دهند. و بدون شک، این را شیبا به آنها آموخته است.
روز بعد، تندر به نقره نعل و گاوها گفت که دیگر نیازی نیست که لاشخورها را تعقیب کنند. چشم خونی حیرت زده پرسید: واسه چی؟ مگه غدا نمیخوای؟
تندر گفت: لاشخورها دارن ما رو بازی میدن. همه ی اینها زیر سر شیبای لعنتیه!
نقره نعل که تازه متوجه شده بود که به چه علت چند روز است که لاشخورها آنهمه آنها را دنبال خود به همه جای جنگل کشیده اند عصبانی شد و گفت: شیبای لعنتی! باید زودتر یه فکری به حال این موجود مزاحم بکنیم. وگرنه پشیمون میشیم!
تندر گفت: تو یکی نمیخواد حرف بزنی!
خالخالی شروع کرد به خندیدن به نقره نعل. نقره نعل هم زخم زبان های تندر و خنده های خالخالی را تحمل می کرد. همانطور که خشم و پرخاشگری های چشم خونی را.
گوش چروکین گفت: در این صورت، باید چیکار کنیم؟
تندر گفت: باید فوراً مبارزه با شیر رو شروع کنیم و قال قضیه رو زودتر بکنیم. پنجه شکسته رو که از سر راه برداریم، بعدش خیلی راحت شیبا رو هم سر به نیست می کنیم.
چشم خونی گفت: ولی هنوز معلوم نیست که شیر ضعیف شده یا نه!
گرگ گفت: این که کاری نداره. میریم یه سر و گوشی آب میدیم ببینیم پنجه شکسته در چه وضعیه!
- ۰۳/۰۴/۳۱