s متن کتاب گرگ گیاهخوار 64 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

وقتی شیبا و سه دوستش به سراغ گلادیا و توسن رفتند؛ دیدند که آن دو باز هم در مورد مهاجرت صحبت می کنند. توسن اصرار داشت که زودتر باید گله ی آهوها را این جنگل بیرون ببرد. گلادیا هم مرتباً می گفت که تا وقتی ما گوزن ها زنده هستیم شما را تنها نمی گذاریم و تا آخر پشتیبان شما خواهیم بود. شیبا با شنیدن حرف های آنها هم ناراحت می شد و هم خوشحال. ناراحت به این خاطر که گله ای که او در آن زاده و بزرگ شده بود بسیار آسیب پذیر شده بود و خوشحال از این بابت بود که گلادیا، گوزنی فداکار و خردمند است که همیشه بهترین دوست آنها و پشتیبانشان بوده است.

شیبا پرسید: از مبارزه ی چشم خونی و پنجه شکسته خبری نشد؟

توسن جواب داد: نه هنوز.

ارغوانی گفت: معلومه که یه حقه است. چشم خونی میخواست خودی نشون بده و به حیوونای جنگل بگه خیلی قدرتمنده. فقط همین.

گلادیا گفت: نه اتفاقاً ارغوانی! قضیه خیلی هم جدیه.

ارغوانی گفت: پس چرا هیچ خبری از مبارزه نیست؟ الان ده روز میشه که این خبر پخش شده.

گلادیا گفت: چشم خونی میخواد که پنجه شکسته از لحاظ روحی بشکنه و خرد بشه. فکر مبارزه اونو داغون کنه. دلیلش اینه که داره مبارزه رو به عقب میندازه.

شیبا و توسن و دوستان شیبا، گلادیا را به خاطر نکته دانی اش ستودند.

تیزپا گفت: واقعاً که کسی جز تو شایستگی رهبری گله مون رو نداره گلادیا.

حنایی گفت: پس با این حساب چشم خونی باهوش تر از چیزی بود که فکرش رو می کردم.

توسن گفت: نه اتفاقاً حنایی. چشم خونی کودن تر از این حرفاست.

ارغوانی گفت: مشخصه که همه ی اینها نقشه ی اون گرگ بدجنس و شروره.

حنایی متوجه شد که به ماجرا بسیار ساده لوحانه نگاه می کرده.

گفت : پس اینطوری ممکنه مدت زیادی طول بکشه تا اونا با هم مبارزه کنن.

شیبا گفت: من حس می کنم یه چیزی این وسط هست که ما هنوز متوجه نشدیم.

شیبا سکوت کرد. گویی که داشت به حرف خودش فکر می کرد.

توسن گفت: خیلی چیزها هست که ما هنوز نمیدونیم.

شیبا گفت: نه منظورم اینه که چیزی هست که باید میدونستیم. ولی به خاطر غفلت مون هنوز متوجهش نشدیم.

ارغوانی گفت: این که دیگه کاملاً واضحه! تندر به چشم خونی یاد داده که جلوی حیوونا بگه که میخواد با شیر مبارزه کنه و خودش سلطان جنگل بشه. بعد میخوان مبارزه رو اونقدر به عقب بندازن که تو این مدت ترس و نگرانی پنجه شکسته رو ضعیف کنه. اینطوری چشم خونی میتونه راحت تر شکستش بده.

شیبا گفت: اینایی که گفتی درسته. ولی انگار ما یه نکته ی مهمی رو جا انداختیم. و هرچی من فکر می کنم متوجه نمیشم اون چیه.

تیزپا گفت: شاید هم هیچ نکته ای درکار نباشه و این تمام واقعیتیه که در موردش شنیدیم.

حرفهایی که دوستان شیبا می گفتند باعث نمی شد که دل او آرام شود. او مطمئن بود که احساساتش به او دروغ نمی گویند. چیزی را از قلم انداخته بود و متوجه نمی شد که آن چیست. تا اینکه باز هم گلادیا با دانش و تجربه و خردی که داشت او را و بقیه را نیز از تاریکی در آورد.

گلادیا گفت: تندر و چشم خونی فقط به این بسنده نمی کنن که پنجه شکسته رو در فشار روانی قرار بدن. این که مبارزه رو طول میدن فقط یه بعد قضیه است. اما خود این طول دادن مبارزه هم برای یک دلیل مهمتریه.

همه ی آنها کاملاً به حرف های گلادیا به دقت گوش می دادند.

شیبا فوراً سوال کرد: اون چیه گلادیا؟ اون دلیل مهم چیه که من هرچی فکر می کنم متوجه نمیشم؟

گلادیا گفت: گرسنگی و ضعف!

مکث کوتاه کرد و ادامه داد: اونها میخوان که شیر از گرسنگی ضعیف بشه. یا حتی اگه شد مریض بشه و رو به مردن. اینطوری میخوان کاری کنن که شیر یا خودش از گرسنگی و بیماری بمیره و اگه زنده موند؛ شکست دادنش کار خیلی آسونی باشه.

شیبا گفت: پس...

او کاملاً غرق در فکر بود. سرش را پایین انداخته بود و داشت چیزی را در ذهنش جست و جو می کرد.

ادامه داد: در این صورت...

مکث کرد و گفت: در این صورت، دیگه به شیر لاشه حیوونای مرده رو نمیدن!

در این لحظه شیبا سرش را  بلند کرد و گفت : درست حدس زدم گلادیا؟

گلادیا گفت: بایدم اینطور باشه. برای چی باید به شیر لاشه بدن؟ اونهم وقتی که قراره باهاش بجنگن و نابودش کنن!

ارغوانی گفت: پنجه شکسته تنها راه ماست برای اینکه چشم خونی رو شکست بدیم و این پیمان صلح دروغین رو هم تمومش کنیم.

تیزپا هم گفت: معنی حرف ارغوانی اینه که ما باید به شیر کمک کنیم. براش لاشه پیدا کنیم درسته؟

بعد به همه ی آنها نگاه کرد تا ببیند درست حدس زده است یا نه.  انگار کسی حرفی برای گفتن نداشت. همه داشتند فکر میکردند تا بدانند که چه حرفی باید بزنند.

حنایی گفت: اگه این کار رو بکنیم معنیش این میشه که ما پیمان صلح رو قبول داریم. چون قبول کردیم که برای شکارچیا لاشه پیدا کنیم!

ارغوانی گفت: اگه طبق پیمان صلح کاری انجام بدیم، چشم خونی سوء استفاده می کنه. به همه ی حیوونا میگه که شیبا در ظاهر با پیمان صلح مخالفت میکنه و اونو دروغین میدونه ولی مخفیانه خودش طبق اون رفتار میکنه!

سکوت طولانی بین همه ی آنها حاکم شد. همه ی چیزهایی که می گفتند درست بود و باید بیشتر جوانب کار را بررسی می کردند. اما توسن راه حلی ارائه داد که باعث شد  شیبا و بقیه را از بلاتکلیفی درآورد.

توسن گفت : بهترین کار اینه که ما مخفیانه به شیر کمک کنیم. هم باید مخفیانه این کار رو بکنیم؛ هم این که باید کاری کنیم که شیر غذای زیادی گیرش نیاد.

همه از حرف او تعجب کردند.

شیبا پرسید: متوجه منظورت نشدم توسن! چرا باید کاری کنیم که شیر غذای زیادی گیرش نیاد؟

توسن گفت: به این دلیل که اگه شیر غذای خوب بخوره و قوی باشه، چشم خونی دیگه باهاش مبارزه نمی کنه.

گلادیا فوراً گفت: آفرین به تو توسن. چه حرف پخته ای گفتی.

شیبا هم منظور توسن را فهمیده بود.

گفت: روشنم کردی توسن. ازت ممنونم.

بعد شیبا رو به همه گفت: حالا میدونم که چیکار باید بکنم.

و فوراً از آنها خداحافظی کرد و رفت.

بعد از رفتن شیبا، ارغوانی و حنایی و تیزپا که موضوع را به طور دقیق متوجه نشده بودند، شروع کردند به سوال پیچ کردن توسن و گلادیا. آن دو نفر هم با حوصله همه چیز را برای آنها توضیح می دادند تا مطلب را به طور کامل درک کنند.

*

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی