s متن کتاب گرگ گیاهخوار 39 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

نقره نعل  و کاکوتی پشت تپه ای رفتند که خیلی علف نداشت. به همین خاطر معمولاً حیوانات چرنده آن اطراف نمی رفتند. و دوباره به همین دلیل حیوانات درنده هم آن طرف ها دنبال شکار نمی گشتند. آنجا بی آب و علف و در نتیجه امن بود.

کاکوتی فوراً زیر یک درخت خشکی در سایه قرار گرفت و از آفتاب سوزان گلایه کرد. کمی که خنک شد از نقره نعل  پرسید: خب، گفتی یه نقشه داری. تعریف کن ببینم نقشه ت چیه نقره نعل ؟

نقره نعل کمی به اطراف نگاه کرد و سینه اش را صاف کرد و گفت: تو خوب میدونی که من چقدر دلم میخواد رئیس گله بشم. و قول دادی که بهم کمک می کنی.

کاکوتی گفت: بله. یادمه بهت قول دادم. در عوض تو هم قراره که همیشه هوای منو داشته باشی.

نقره نعل گفت: خیالت از این بابت راحت باشه رفیق.

کاکوتی گفت: خب، حالا بگو چی میخواستی بگی.

نقره نعل  گفت: الان که این اتفاقا داره تو جنگل میفته بهترین فرصته که من خودم رو به جاهای بالایی برسونم. برای این کار باید اول برم پیش رئیس گله ی خودمون و نظرش رو جلب کنم. به خاطر همین یه فکر دارم. می خوام بدونم این فکرم خوبه یا نه.

کاکوتی گفت: چه فکری نقره نعل؟

نقره نعل گفت: میخوام برم پیش رئیس گله ی خودمون بهش پیشنهادی بدم که جایگاه گله ی گورخرها رو بین گله های بزرگ جنگل مستحکم تر میکنه.

کاکوتی گفت: خب، چی میخوای بهش پیشنهاد بدی؟

نقره نعل  گفت: بازی برد برد!

کاکوتی با تعجب پرسید: بازی برد برد دیگه چیه؟

نقره نعل گفت: بازی برنده برنده!

کاکوتی کاملاً گیج شده بود. گفت : چیزی از این بازی سر در نمیارم.

نقره نعل گفت: حالا بعداً سر میاری. آماده ای یا نه؟

کاکوتی گفت: من نمیدونم باید چیکار کنم.

نقره نعل گفت: تو باید نقش پیغام رسان رو بازی کنی.

کاکوتی گفت: برای کی؟

نقره نعل گفت: برای من دیگه.

کاکوتی گفت: این که کاری نداره.

نقره نعل  گفت: میدونم. ولی باید طوری نقش بازی کنی انگار داری از طرف حیوون مهمی پیغام می رسونی. باید یه طوری با هر کسی که من تو رو پیشش می فرستم برخورد کنی که حس کنه از طرف حیوون مهمی پیش اونا رفتی. باید اونا فکر کنن که من یه حیوون مهم هستم.

کاکوتی گفت: چه حیوون مهمی هستی؟

نقره نعل  گفت: باید طوری به خودت تلقین کنی که انگار من یک اندیشمند بزرگی هستم. وقتی به خودت اینطوری تلقین کنی اونوقت می تونی این احساس رو به طرف مقابل القا کنی. متوجه منظورم میشی؟

کاکوتی فکر کرد. بعد گفت: آره!

نقره نعل گفت: پس معطل نکن. بزن بریم که وقت کمه!

ادامه

  • ۰۳/۰۴/۳۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی