s متن کتاب گرگ گیاهخوار 21 :: کتاب بهرام

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام

مطالب علمی فرهنگی هنری

کتاب بهرام
طبقه بندی موضوعی
آخرین کامنت های شما
  • ۱۷ آبان ۰۲، ۱۳:۴۷ - محسن
    😱🤮
s
  • ۰
  • ۰

در غار شیر، شکارچی ها همچنان داشتند همه ی جوانب ماجرا را بررسی می کردند.

گرگ گفت : پس هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده! این روباه داره قضیه رو بزرگ می کنه!

شیر گفت: مگه خودت نگفتی که شیبا بهت طعنه زد و خوردی زمین؟

تندر تا یاد آن قضیه افتاد اخمهایش در هم رفت و گفت: اون که فقط یه حادثه بود. من غافلگیر شده بودم.

خالخالی گفت: اگه شیبا با این سرعت به یکی نزدیک بشه و شاخش بزنه چی میشه؟

خاکستری گفت: معلومه! شاخ شیبا از اون طرف میاد بیرون!

رنگ از رخسار خالخالی پرید.

تندر که ترس و نگرانی از تمام صدایش می بارید گفت: اینقدر شلوغش نکنین! اگه شیبا می خواست حمله کنه اول نمی اومد سراغ شیر و بهش هشدار بده!

پنجه شکسته گفت: اصلاً برای چی اومد و هشدار داد؟

تندر گفت: نکته همینه پنجه شکسته! اون میترسه! جرات حمله کردن نداره! میخواد با های وهوی راه انداختن ما رو بترسونه و ما قبل از این که اتفاقی بیفته خودمون از ترس فرار کنیم!

خالخالی گفت: اینطوری بدون اینکه کاری کرده باشه به نتیجه ی دلخواهش رسیده!

شنیدن چنین حرف پخته ای از خالخالی به قدری عجیب بود که شیر و روباه و گرگ برای چند ثانیه با تعجب به کفتار خیره شدند! خالخالی علت خیره نگاه کردن آنها را نمی فهمید. یک آن با خودش فکر کرد که حرف احمقانه ای زده است!

تندر گفت: به هر حال! ما باید اول از همه چیز مطمئن بشیم. بهتره که روباه بره و جزییات بیشتری از نقشه ی حیوونا برامون بیاره. تو این مدت ما هم حسابی حواسمون رو جمع می کنیم که مثل دفعه ی قبل غافلگیر نشیم.

پنجه شکسته گفت: شاید بهترین کار این باشه که جونمون رو برداریم و فرار کنیم!

خالخالی گفت: موافقم پنجه شکسته! این جنگل خیلی وسیعه. میتونیم بریم قسمت های پایین. اونجاها امن تره!

خاکستری گفت: حالا که فکر می کنم می بینم که حق با تندره! من یه کم زود قضاوت کردم. باید صبر می کردم و اخبار بیشتری جمع می کردم.

تندر گفت: نه تو کار خوبی کردی که فوراً پیش ما اومدی و بهمون خبر دادی. ولی حالا باید به همون سرعتی که پیش ما اومدی برگردی و اطلاعات کافی جمع کنی. آینده ی این جنگل به تو بستگی داره خاکستری! اگه به موقع عمل کنی میتونی این جنگل رو از سقوط نجات بدی!

خاکستری گفت: باشه تندر! حق با توئه. باید سریع برگردم ببینم که چه اتفاقی داره میفته. راستش، خودمم هم کنجکاوم. دوست دارم بدونم که چه اتفاق جدیدی ممکنه بین حیوونای جنگل بیفته!

روباه این را گفت و بلند شد و تند و تیز از غار بیرون زد.

*

ادامه

  • ۰۳/۰۵/۰۱
  • بهرام بهرامی حصاری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی